مشروح جلسه چهارم سخنرانی استاد فاطمی‌نیا با موضوع سیری در صحیفه سجادیه در این گزارش می‌آید.

به گزارش وبلاگ زندگی بهتر، از دعای دوم جمله‌هایی را انتخاب کردم که منتها این‌ها خیلی دقیق است و البتّه الحمدلله عزیزان مستعد هستند، با فضیلت هستند یک قدری دقّت می‌خواهد.

عنوان دعا، دعا «الصَّلَاهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِه‏»[۱]دعا این‌جا تقریباً مخصوص وجود نازنین پیغمبر اکرم است و اهل بیت طاهرین ایشان و عمدتاً خود پیغمبر که البتّه راجع به اهل بیت هم بعداً در دعاهای دیگر صحبت می‌شود. ایشان این‌جا اوصاف پیغمبر اکرم را به عنوان یک معصوم ذکر می‌کند.

یک وقت است که ما هستیم، من هم چیزی نمی‌دانم. دستی از دور بر آتش دارم. یک وقتی معصوم است. یعنی خودش مثل آن است. این‌جا بحث می‌کند بعد اوّل که «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنَّ عَلیْنَا»[۲] این‌ها إن‌شاءالله در دعاهای دیگر حل می‌شود. حالا  به سراغ اوصاف پیغمبر اکرم می‌رویم، اوّل پیغمبر را می‌گوید خدایا حمد مخصوص خدا است که بر ما منّت گذاشته است یک چنین پیغمبر با این عظمت برای ما مبعوث کرده است و امم دیگر از این پیغمبرها نداشتند تا این‌که می‌آید این‌جا که یعنی داشتن نه به عظمت پیغمبر ما. می‌فرماید: «اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ أَمِینِکَ عَلَى وَحْیِکَ» اوّل یک قدری از نعمت پیغمبر را یاد می‌کند که خدا را شکر، حمد خدا است که چنین نعمتی را به ما داده است. بعد«اللَّهُمَّ فَصَلِّ» این ف این‌جا ف چیست؟

معانی مختلف فاء در عربی

ببینید ف در عربی خیلی معانی پیدا می‌کند. یکی از آن‌ها فاء نتیجه است. انسان یک کاری می‌کند که نتیجه‌ی آن را ذکر می‌کند. مثلاً می‌گوید: «تَعلَّمتُ فَسِرتُ عَالماً» یاد گرفتم پس عالم شدم. نتیجه را می‌خواهد بگوید. یک وقت‌هایی ف برای ارتباط است. البتّه این‌جا خیلی در عربی می‌شود بعضی‌ها بین فاء نتیجه و ارتباط اشتباه بکنند. این‌جا هم می‌توانیم بگوییم فاء نتیجه است، بگوییم خدا حالا به این سبب که چون پیغمبر این‌قدر بزرگ است، برای او دورد و تهیّت بفرست یا فاء ارتباط باشد که ربط آن را به این طرف می‌خواهد بدهد.

جملاتی از سیّد علی خان مدنی در وصف پیغمبر

عمده این‌ها است که الآن اوصاف پیغمبر اکرم را عنایت بفرمایید دیگر این‌ها از عقول ما خارج است. مگر یک معصوم این‌ها را بگوید. اوّل می‌گوید: «اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ أَمِینِکَ عَلَى وَحْیِکَ». درود بفرست بر این پیغمبری که امین تو بود، بر وحی تو. یعنی چه؟ این‌جا یکی از بزرگان همان سیّد علی خان مدنی یک جمله‌هایی دارد که حالا اجمالاً این است، خوب خیلی کم گفته است ولی زیبا گفته است. می‌گوید: «وَ المُرادُ بِکونِهِ امیناً عَلی وَحی» این بسیار جمله‌ی سنگینی است. امین وحی خدا یعنی چه؟ «وَ المُرادُ بِکونِهِ امیناً عَلی وَحی تَعالی» مقصود از این‌که امین خدا بوده است، پیغمبر بر وحی خدا «قُوَّتُهُ عَلی مَا کُلِ فبَهِ مِن ضَبطِ الوَحی فِیهِ الواحُ گُواهِ الشَّریفهِ بِحکمِ الحِکمَهِ الالهیَّهَ» می‌گوید که مقصود این است که این قدرتی داشته است بر آن تکلیفی که شده است. چون تکلیف عبارت باشد از ضبط وحی در الواح گواه نفس شریفه‌ی او. خوب گفتم این‌ها از عقل ما خارج است. حالا یک آدم مثل آقای قاضی، آقای بهجت (رضوان الله علیهما) یک چزئی نور از پیغمبر گرفتند حتّی بگویم این‌ها هم مشاهده می‌کردند، مکاشفه می‌کردند باز ما نمی‌توانیم در عقل خود بگنجانیم مشاهده‌ی این‌ها چطور بوده است.

مکاشفه‌ای از مرحوم آیت الله بهاء الدّینی

 مرحوم آیت الله بهاءالدّینی خود ایشان به من فرمودند گفت آیت الله حایری، مؤسس حوزه‌ی علمیّه مرحوم شده بود، دیگر رادیو نبود که مدام بگویند و موبایل و نمی‌دانم این بازی‌هایی که الآن داریم نبوده است. خلاصه ارتباطات، ارتباطات شفاهی بوده است. در خانه بروند، فلان بگویند این آن را ببیند، آن این را ببیند. خود ایشان به من فرمودند، فرمودند که من شب نشسته بودم، آقای بهاء الدّینی بسیار شیرین بود. فرمودند به نظر ما رسید که حاج شیخ مرحوم شده است. گاهی وقت‌ها هم شاید به نظر انسان رسید مکاشفات خود را می‌گفت. خیلی کم بود که بگوید من مکاشفه داشتم، یکی، دو مورد البتّه فرموده بودند ولی عمدتاً می‌فرمودند به نظرم رسید که حاج شیخ عبد الکریم مرحوم شده است، بلند شدم رفتم، دیدم همین است، مرحوم شده است. حالا این را الآن ما نمی‌توانیم در خود حل بکنیم تا چه برسد به سیّد انبیاء، به آقای پیامبران که وحی بر او می‌شود. «نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِکَ»[۳] بر این باطن تو وحی را فرستاد، شوخی که نیست. وحی کتاب نیست که بیا این را بخوان صفحه‌ی اوّل، صفحه‌ی دوم اصلاً این حرف‌ها نیست.

نزول تدریجی و یک‌جای قرآن بر قلب پیامبر

«وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَهٌ»[۴] کار ما یک کار است. یک وقت کار یک کار است «وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ»مثل چشم بر هم زدن. یک وقت هم نه، به عالم خلق مربوط می‌شود، زمان در آن متطرّق می‌شود در آن «أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَهٌ» زمان متطرّق نمی‌شود. قرآن یک مرتبه، جملتاً واحده بر قلب نازنین ایشان نازل شد که دیگر این زمان متطرّق نیست، یک کلمه است. امّا بعد دیگر زمان متطرّق شد. ۲۳ سال طول کشید. ذره ذره، تدریجاً آمد. إن‌شاءالله ماه مبارک در پیش است، خدا به حقّ اولیاء خود که توفیق تلاوت قرآن با شرایط به ما در این ماه نصیب بکند و إن‌شاءالله ما از محرمان قرآن بشویم. دریا است، ما نمی‌دانیم چه بگوییم. این ساده نیست که امین وحی بودن یعنی چه. «قُوَّتُهُ عَلی مَا کُلِ فبَهِ مِن ضَبطِ الوَحی فِیهِ الواحِ گُواهِ الشَّریفَهَ» چون دیگر ضمیر این‌جا به اعراب کار ندارد مبنی بر ضمّ است باید گواهُ بگوییم. «گواهُ الشَّریفَهَ بِحُکمِ الحِکمَهِ الالهیَّهَ وَ کَمالِ استِعدادِ نَفسِهِ الطَّاهِرَه لأسَرار اللهِ وَ عُلومِهِ» این کمال آن استعداد برای نگهداری آن اسرار، مقصود این باشد.

معنای متفاوت نجیب در لفظ

«أَمِینِکَ عَلَى وَحْیِکَ‏ وَ نَجِیبِکَ مِنْ خَلْقِکَ»[۵] خدایا درود بفرست بر این پیغمبر که نجیب تو بود از «خَلْقِکَ»یعنی چه؟ یک وقت ما به چیز شریف نجیب می‌گوییم. فلان آدم، آدم نجیبی است. فلان آدم نجیب است، فلان است. از این حرف‌ها خوب ممکن است در لغت یک‌جایی داشته باشد. یک وقت هم به معنای برگزیده می‌شود. «انْتَجَبْتُهُ» در زیارت‌ها هم داریم. یعنی اختیارشده، انتخاب شده، برگزیده. می‌گوید برگزیده‌ی تو از خلق تو. «وَ نَجِیبِکَ مِنْ خَلْقِکَ وَ صَفِیِّکَ مِنْ عِبَادِکَ» آن هم باز تقریباً شرح همین است. یعنی صفی تو یعنی همن اصطفی، یکی از القاب شریف پیامبر مصطفی است. اصطفی هم یعنی برگزیده. منتها این‌جا یک صحبتی است که این صحبت را خدمت شما عرض می‌کنم.

 تفاوت در نسخ شارحان صحیفه

سیّد علی خان مدنی می‌فرماید در نسخه‌ی ابن ادریس آمده است که «وَ نَجِیِّکَ مِنْ خَلْقِکَ» ابن ادریس از علمای بسیار بزرگ بوده است که کتابی که او را در دنیا مشهور کرده است، کتاب سرائر است. می‌گویند سرائر ابن ادریس. ایشان نسخه‌‌ای از صحیفه داشت، در نسخه‌ی ایشان آمده است «وَ نَجِیِّکَ مِنْ خَلْقِکَ» نجی از نجوا، مناجات. «نَجِیِّکَ» یعنی چه؟ می‌گوییم: «السَّلَامُ عَلى‏ مُوسى‏ نَجِیِّ اللَّهِ» یعنی کسی که خدا با او نجوا می‌کرده است. خدا با او آهسته مثلاً حرف می‌زده است، چیزهایی را به او القاء می‌کرده است. در نسخه‌ی ابن ادریس که نجی آمده است، این هم حرف بعیدی نیست. ممکن است نجی باشد.

نجوا کردن خدا با پیامبر

خدایا صلوات بفرست بر پیغمبر که امین وحی تو بوده است و نجی تو بوده است از بین خلق. تو از بین خلق برای نجوا این را انتخاب کردی، این آقا را انتخاب کردی که با او نجوا بکنی و مخفیانه با او صحبت بکنی. حالا این‌جا تداعی معانی است که یک چیزی را هم برای شما عرض بکنم إن‌شاءالله دل‌ها که نورانی است نورانی‌تر بشود این حدیث را از من یادگار داشته باشید بسیار دقیق است و آن این است صحبت نجی شد که گفتیم از انتجاء و از نجوا مشتق است. نجی به کسی می‌گویند که با نجوا کرده باشند، خلاصه با او نجوا داشته باشند.

حدیث از فضیلت علی (علیه السّلام) در صحاح اهل سنّت

اهل سنّت شش صحیح دارند که مشهور است، به این‌ها صحاح ستّه می‌گویند، این‌ها را اوّل می‌دانند. حالا نمی‌خواهم وارد این بحث بشوم، بحث مفصّلی است که واقعاً قضیه چیست. به هر حال این‌ها کتب معتبره‌ی اهل تسنّن است. یکی از این‌ها سنن ترمذی است.

 فقط یک نکته خدمت شما بگویم که این مهم است، آن هم این است که در این‌که مسلم و بخاری و ترمذی، نسائی جزء این شش کتاب است، شکّی نیست. اختلاف مختصر در بعضی از فرق اهل تسنّن همه‌ی آن‌ها هم نه، بعضی از علمای آن‌ها بر سر موطّأ مالک و سنن ابن ماجّه‌ی قزوینی است که بعضی‌ها می‌گویند سنن ابن ماجه جزء شش صحاح است و مکمّل شش تا است، بعضی‌ها می‌گویند موطّأ مالک جزء شش تا است. این اختلاف مختصر بر سر موطّأ و سنن ابن ماجه است که البتّه اکثریّت بر این اعتقاد هستند که موطأ مالک جزء آن شش تا است ولی کمی هم گفتند نخیر موطّأ مالک بر سر جای خود امّا سنن ابن ماجه مکمّل شش تا است. می‌خواهم بگویم حالا یک اختلاف مختصری آن‌جا است ولی در مورد سنن ترمذی دیگر این اختلاف‌ها نیست، مسلّم جزء شش تا است.

ماندگاری فضیلت امیر المؤمنین در کتب اهل سنّت

در آن‌جا خود من به فضل الهی یافتم و یادداشت کردم. در ایام جوانی آن زمان یادداشت کردم از نظر درایه.. بحث درایه را نمی‌شود این‌جا بیاوریم امّا حالا از نظر درایه هم این حدیث پذیرفته شده‌ای است. این‌ها برکات امیر المؤمنین است که در طیّ قرون و اعصار با این همه حوادثی که روزگار هم داشته است باز این حدیث چقدر زیبا در کتب درجه‌ی یک اهل سنّت محفوظ مانده است. در آن‌جا می‌گوید: «یَومُ الطَّائِف» اسم یک روزی بود. اصحاب در آن روز جمع بودند -شوخی نیست پیغمبر اکرم آقای پیامبران است. کسی که در وصف او می‌فرماید: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»[۶] روی هوای نفس صحبت نمی‌کند. «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏» هر چه بگوید وحی است. خلاصه یوم الطّائف اصحاب یک‌جا نشستند یا ایستادند در فاصله‌ای از اصحاب، پیغمبر اکرم با امیر المؤمنین آهسته صحبت می‌کردند. نه روبروی هم نشسته بودند یا ایستاده بودند.

سخت بودن از بین بردن حسد

این‌ها بین بعضی از این آقایان، حالا همه‌ی آن‌ها را نمی‌گویم بعضی‌ از آن‌ها بالاخره حسادت کردند، امان از حسد. خدا به حقّ صاحب این کتاب از حسد امان بدهد. واقعاً خدا حسود‌ها را هدایت بکند که البتّه نمی‌شوند. باید ترتیب اثر ندهند و الّا از بین بردن حسد بسیار سخت است، مگر تصرّف یک ولی چیزی باشد. ترتیب اثر نباید بدهند. خلاصه حسد یک وقت‌هایی باعث می‌شود شخص بی‌ایمان از دنیا می‌رود. خلاصه به شما بگویم.

 پیغمبر اکرم، امیر المؤمنین، اهل بیت بسیار حسود داشتند. بالاخره دشمنی‌ها بود. بعضی از آن‌ها در آن‌جا ناراحت شدند. چه خبر است این‌جا نشستیم. این تعبیر این است که با همدیگر گفتند: «طَالَ» ببینید دقّت بکنید عین عبارات سنن ترمذی است. گفتم در جوانی یادداشت کردم. «طَالَ مَن تجی بِهِ إبنُ عَمّه» ای بدبخت‌ها! از آن طرف می‌گوید جان من به قربان شما یا رسول الله، از این طرف همیشه اعتراض می‌کنیم. این چه تناقضی است این پیامبر است به او احترام بگذار. ُ «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی» پدر و مادر من به قربان تو، از این طرف هم صبح تا به شب اعتراض می‌کردند. چه تناقصی است نمی‌دانم. خلاصه «طَالَ مَن تَجی بِهِ إبنُ عَمّه»طولانی با پسر عمّ خود نجوا کرد. پیغمبر اکرم شنید. آمد بین اصحاب ایستاد، پیغمبر است، کسی جرأت دارد بگوید (العیاذ بالله) خلاف گفته است. عین واقعیت. فرمود حرف شما را شنیدم. «مَن تَجیتُهُ» من با علی نجوا نکردم. «ولکن الله ناجاه» خدا با علی نجوا کرد. این را علمای ظاهر بالاخره یک چیزی در مورد آن گفتند ولی این را که خدا امر کرد، من با او نجوا کردم.

مشکل بودن فهم و درک برخی از مسائل

 نه این‌ها نیست. هر کسی را بهر کاری ساختند. حدیث خود را بنویسید و بروید. با این چیزها چه کار دارید. گفت: (از شافعی مپرسید امثال این مسائل) (حدیث عشق در دفتر نباشد) این‌ها به زور می‌خواهند عاشق بشوند، نمی‌شود. (مذهب عاشق ز مذهب‌ها جدا است) با خدا نجوا کرد. البتّه آن‌جا که می‌گویند: (از شافعی مپرسید) صحبت تسنّن تشیّع نیست. شافعی را به عنوان عنوان علمای ظاهر می‌گیرد. بله می‌دانید که نمی‌خواهد به شافعی توهین بکند، می‌گوید او این کاره نیست.

منصور بر سر دار این نکته خوش سرآید             کز شافعی مپرسید امثال این مسائل

باید بروند اهلیّت پیدا بکند. خلاصه این‌جا تداعی شد که این حدیث شریف را به شما بگویم.

تفاوت نوشتاری صحیفه در نسخه‌ی ابن ادریس

 پس در نسخه‌ی ابن ادریس است که «وَ نَجِیِّکَ مِنْ خَلْقِکَ» در این صحیفه‌های ما که الآن در دست ما است«وَ نَجِیبِکَ مِنْ خَلْقِکَ وَ صَفِیِّکَ مِنْ عِبَادِک» که این‌ها البتّه همه یک دریا حرف است. بعد می‌آید.

‏اضافه به لام در معنای امام رحمت

«إِمَامِ الرَّحْمَهِ» إن‌شاءالله بنده، شما بخواهیم به پیغمبر اکرم سلام عرض بکنیم این‌طور سلام عرض بکنیم، یاد بگیریم. «السَّلامُ عَلیکَ یَا رَسُولَ الله‏ِِِ یَا إِمَامِ الرَّحْمَهِ» این‌طور بگوییم. ای امام رحمت، پیشوای رحمت. یعنی چه؟ این‌جا آقایان گفتند که امام رحمه که می‌گوید مضاف و مضاف الیه است. می‌گویند که سیّد علی خان (رضوان الله علیه) فرموده است می‌توانید اضافه را به معنای لام بگیرید، یعنی اختصاصی است. یعنی امام «لِرحمه» به این می‌گویند اضافه به معنای لام که یعنی اصلاً این امام است، مخصوص رحمت است، پیغمبر.

اضافه به مِن در معنای امام رحمت

 بعد می‌گویند می‌توانیم اضافه به معنای مِن بگیریم. اضافه به معنای مِن چیست؟ خاتم فضّه. این‌ها مضاف و مضاف الیه است دیگر. خاتم فضّه. فضّه یعنی نقره. یعنی خاتم مِن فضّه. یعنی انگشتری که از نقره است. این‌جا اضافه به معنای مِن بگیریم یعنی امام مِن جنس الرّحمه. یعنی خودش امام است، رحمت است. امام رحمت است. خوب امام رحمت دیگر پیغمبر

حیرت دانشمندان از آیات قرآن در وصف پیامبران

این آیه‌ی شریفه را عنایت بفرمایید ممکن است بعضی از چیزها به نظر ما آسان برسد ولی دقّت لازم است. در سوره‌ی مبارکه‌ی انبیاء می‌فرماید: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمینَ‏»[۷] یک دانشمند شاید این‌طور باشد می‌گوید من قرآن را نگاه کردم، این آیه من را تکان داد. چون در قرآن در مورد پیغمبران جمله‌های پر رنگی است. «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً»[۸] خدا حضرت ابراهیم را دوست خود قرار داد. ما اگر با یک شخصیتی یک‌ جای مجلسی بوده باشیم، بارها به آن افتخار می‌کنیم. یک مرجع تقلیدی، یک بزرگواری مدام می‌گوییم ما آن‌جا بودیم. آدم بیاید با ربّ العالمین دوست بشود. «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً» به حضرت موسی که می‌رسد باز خیلی پر رنگ است، با هم صحبت می‌کنند. موسی «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی‏»[۹] اصلاً تو را برای خود ساختم. این دانشمند در این مقامات حیران می‌شود، آخر می‌آید به سوره‌ی انبیاء می‌رسد، می‌گوید نه این‌جا دیگر قضیه طور دیگر شد. «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمینَ» حالا این‌جا رحمت چه می‌شود؟ اعراب آن چه می‌شود. «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمینَ» رحمه چرا منصوب شده است؟ أرسلنا دو مفعول را قبول نمی‌کند. بنده زیاد روی آن دقّت کردم، أرسلنا یک مفعول برمی‌دارد امّا ما در قرآن می‌بینیم که در سوره‌ی انبیاء می‌فرماید: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمینَ» در سوره‌ی مبارکه‌ی نساء هم می‌فرماید: «وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً»[۱۰] اعراب این‌ها چه می‌شود؟ أرسل دو تا مفعول قبول نمی‌کند. پس باید ببینیم که این‌جا در این آیه‌ای که الآن خواندیم «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمینَ» می‌فرمایند این‌جا رحمه مفعول له است. علّت نصب آن این است که معفول له است یا به قول بعضی مفعول لاجله است. معفول له -شما اهل فضل هستید، احتیاطاً این را توضیح می‌دهم- به این می‌گویند که انسان با یک کلمه سبب کار خود را بیان بکند. مثلاً خدایی ناکرده یک نفر غلام خود را زده است. چرا زدی؟ می‌گوید: «ضَربتهُ تَأدیباً. برای تأدیب او را زدم، با او دشمنی نداشتم، می‌خواستم مؤدّب بشود که اشتباه کرد البتّه می‌شود با زبان هم تأدیب بشود. این‌جا می‌گویند مفعول لاجله. یعنی «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمینَ» تو را فقط به خاطر رحمت، به خاطر این‌که رحمت برای جهانیان باشی فرستادیم. حالا این‌جا حل می‌شود. بعضی‌ها به سراغ آن آیه‌ی شریفه‌ی سوره‌ی نساء رفتند، تکلیف آن‌جا چه می‌شود؟ «وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً» آن‌جا چرا منصوب شده است؟ آن‌جا که جای مفعول لاجله نیست؟ می‌گویند آن‌جا حال است. «وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً» یعنی تو را فرستادیم به سوی مردم در حالی که رسول هستی. مرحوم سیّد علی خان می‌فرماید که در آیه‌ی «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً» هم می‌توانیم حال هم حساب بکنیم، بگوییم که «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمینَ» تو را نفرستادیم مگر در حالی که رحمت برای مؤمنین و جهانیان هستی. یعنی عین رحمت هستی. دیگر این‌ها تفاصیل زیادی دارد چطور پیغمبر رحمت برای عالمیان بوده است، قضیه‌ی آن بسیار مفصّل است. امّا امام رحمه، امام رحمت، پیشوای رحمت، معانی عدیده‌ای دارد. امام رحمت برای جهانیان، پیشوای مهربانی، همه‌ی این‌ها است.

معنی کلمه‌ی قائد

در بقیه‌ی آن دقّت بفرمایید «وَ قَائِدِ الْخَیْرِ» می‌دانید قائد به چه چیزی می‌گویند؟ مثلاً یک نفر اسب را گرفته است و از افسار آن می‌کشد. کاروان شتر را گرفته است می‌کشد، به این قائد می‌گویند. «قَائِدِ الْخَیْرِ» یعنی اصلاً قائد الخیر، پیشوای خیر. مثل این‌که تمام خیرها را پیغمبر پیشوایی کرده است و در این جهان آورده است، همین هم است. اصلاً انسان در این جمله‌ها می‌ماند که چه کار بکند. این چند تا جمله را عنایت بفرمایید بسیار عجیب است.

پیغمبر منشأ برکات

 «إِمَامِ الرَّحْمَهِ، وَ قَائِدِ الْخَیْرِ، وَ مِفْتَاحِ الْبَرَکَهِ» اسم پیغمبر را کلید برکات گذاشته است. تمام برکات از پیغمبر است. حالا ما بشرها بخواهیم بنشینیم در مورد این‌ها با هم گفتگو بکنیم، چند جلد کتاب می‌شود. «مِفْتَاحِ الْبَرَکَهِ». ببینید اوّلاً ما را به خدا وصل کرده است. آمده است بین ما و خدا واسطه شده است. به اذن الله شریعت آورده است. این‌جا این عبارترا برای شما خواندم که می‌گوید: «عَلی مَا کُلِ فبَهِ مِنَ ضَبطِ الوَحی فِیهِ الواحُ گُواه الشَّریفه» شوخی نیست یک شخص با این عظمت از خدا دریافت کرده است، به ما هم گفته است.

آثار برکات پیامبر در تربیت علما

 حالا بخواهیم ظاهر و باطن همه را حساب بکنیم الآن شما نگاه بکنید ببینید چقدر این دین علما به وجود آمدند، چقدر دانشمندان، محقّقین، توجّه فرمودید. شما نگاه بکنید ما هزار سال نجف داریم. این نجف از فقیه و شاعر و عارف و پزشک و منجّم و فیلسوف بیرون داده است. همه‌ی این‌ها به برکات پیغمبر برمی‌گردد. این کتابخانه‌های معظم دنیا، فلان جا چند نسخه کتاب تمام برکات آن‌ها –کتب اسلامی را می‌گویم- به پیغمبر اکرم برمی‌گردد.

عظمت کتابخانه‌ی خواجه نصیر

خواجه نصیر طوسی (رضوان الله علیه) چند قرن قبل از این بوده است. جرجی زیدان می‌نویسد که در مکتبه‌ی خواجه بیش از چهارصد هزار جلد کتاب بوده است. چاپ که نبوده است، کپی که نبوده است. این کتاب‌ها را دانه به دانه با دست می‌نوشتند. یکی می‌خواند، یکی تحصیح می‌کرد. چقدر شده است که چهارصد هزار کتب شده است. حالا این‌ها ظواهر است که دارم عرض می‌کنم.

تربیت ولی در مکتب پیامبر

 شخصیّت‌هایی در این مکتب بزرگ شدند مانند آیت الله بهجت امام، آقای طباطبائی، آیت الله بهاءالدّینی. چه شخصیت‌های که ما قدری از آن‌ها خبر داریم. می‌گویند ملّا حسین قلی همدانی (رضوان الله علیه) سیصد ولی تربیت کرد. این حرف شوخی است؟! گفتن آن بسیار آسان است ما یک مدرسه داشته باشیم، صبح تا شب آن‌جا زحمت بکشیم یک شاگرد فوق العاده داشته باشد، صدای آن به همه جا می‌رسد. این شاگرد ما این‌طور است. یا دو تا شاگرد داریم، ده تا شاگرد ممتاز، ولی شوخی نیست. ببین یک نفر بنشیند پوست و استخوان، یک پیرمرد سیصد ولی تربیت بکند. این آقای قاضی پدر بزرگوار او من می‌گویم از یک بُعد نیست، از ابعاد عدیده ما باید بررسی بکنیم که در درجه‌ی اوّل ائمّه‌ی طاهرین، وجود نازنین صدّیقه‌ی کبری (سلام الله علیها) در درجه‌ی اوّل آثار این‌ها به کجاها رسیده است، این‌ها دنیا را پر کردند. آن وقت علما، بزرگان، تربیت یافتگان، اهل معرفت، عرفا. تمام این‌ها از برکات پیغمبر است. تمام این‌ها از برکات قرآن است.

 اصلاً شما قرآن را از جامعه جدا بکن بهجت درست می‌شود؟ دیگر آقای طباطبائی درست می‌شود؟ بزرگان درست می‌شوند؟ من در گذشته یک جمله‌ی تلخی را برای شما نقل کردم اگر تلخ بود من را ببخشید. گاهی وقت‌ها انسان مجبور می‌شود یک دو ثانیه حرف‌های تلخ بزند. یک بار به شما عرض کردم که در زمان قبل از انقلاب یک تذکره‌ی عرفانی چاپ شده بود.

کتب تذکره و محتوای آن‌ها

 تذکره به کتبی می‌گویند که شرح حال عدّه‌ای در آن‌جا باشد. تذکره الشّعرای دولت شاهی، تذکره الشّعرای فلانی این‌ها از این بابت است. یک تذکره‌ای بود شرح حال عرفا را نوشته بود. این بنده‌ی خدا قریب به این مضامین در پشت کتاب خود یک شعار داده بود.

اسلام عزیزتر از ملّی‌گرایی

چون آن زمان این حرف‌ها خیلی طرفدار داشت که بیایند بگویند که ایران و بس. ما هم الآن می‌گوییم ایران، ایران نور چشم ما است. ایران برای ما احترام زیادی دارد، خانه‌ی ما است، کاشانه‌ی ما است، وطن ما است. در این شکّی نیست امّا نگاه بکن در ترازو بگذار خدا برای ما از همه چیز عزیز‌تر است. شوخی نیست. پس بنابراین ایران نور چشم ما است امّا ایرانی که مسلمان است. ایران اسلامی و اقلیّت‌هایی هم که با اسلام کار ندارند، خدایی ناکرده اذیّت و آزاری ندارند این‌ها هم در این مملکت محترم هستند، در قانون اسلام این‌ها هم محترم هستند. چون زیر یک سقف داریم زندگی می‌کنیم. امّا در عین حال اسلام برای ما از همه چیز عزیز‌تر است و ما از برکت اسلام سربلند شدیم. ایرانیان سربلند هستند إن‌شاالله خدا بیشتر از این ایران و ایرانیان را سرفراز بکند. امّا خوب برای این‌که مسلمان هستند، با فضیلت هستند.

اهمّیّت زبان فارسی

مولوی یک ایرانی، یک دریا مطلب آورده است. حافظ یک ایرانی است، یک دریا عرفان آورده است. اصلاً این فارسی چه زبان زیبایی است؟ خود فارسی کلید فهم این‌ها است. اگر فارسی را بلد نبودیم چه کار می‌کردیم؟ البتّه چون این‌ها را اسم می‌برم به این معنا نیست معصوم هستند و فلان خدایی ناکرده اشتباه نشوند بزرگان هستند، بالاخره غیر معصوم خطواتی هم دارد، غیر معصوم لغزش‌هایی هم دارد. می‌خواهم بگویم برگشت تمام این‌ها به قرآن است.

محتوای یک کتاب در ضدیّت با اسلام

حالا این آدم آن تذکره را چاپ کرده بود. خیلی واقعاً آن زمان بارک الله، آفرین مثل این‌که بسیار مهم بوده است. بعضی‌ها برای بارک الله حاضر بودند دین خود را از دست بدهند. نوشته بود سال‌ها است که عرفان ایرانی در برابر اسلام تازی عرض اندام کرده است.

دلائل ردّ این ادّعا

 اوّلاً که این چقدر این آدم مغرض بوده است. ثانیاً خیلی بی‌سوادی است که بخواهد انسان این حرف را بزند که اصلاً قرآن بردارید دیگر چیزی نمی‌ماند. شما الآن مولوی را نگاه بکنید. اصلاً بن مایه‌ی مولوی در مثنوی چیست؟ حالا مثل می‌زند خوب صحبت می‌کند از حاشیه می‌رود، همه‌ی این‌ها درست است. امّا امّهات و رئوس مطالب آن یا آیات قرآن است یا حدیث است.

اشتباه برداشت از سخن در بین مردم

البتّه به این معنا نیست که معصوم بوده است، نه ما غیر از ۱۴ معصوم و انبیاء کسی را معصوم نمی‌دانیم. خلاصه حرف زدن مشکل است. ما می‌آییم یک چیزی را می‌گوییم بعد می‌گویند تو این‌طور گفتی، فلان‌جا به یاد دارید این‌طور گفتید. استکان آقا را جدا بگذارید آب بکشید دیگر حالا شما نگاه بکنید در حافظ ظرائفی از قرآن منعکس شده است که اصلاً درک کردن این‌ها شوخی نیست. این‌ها هم بعضی از آن‌ها مولوی را می‌خوانند و حافظ را می‌خوانند و تمجید می‌کنند گفت که از ظنّ خود یار آن‌ها شدند. بیشتر از این‌ها دقّت می‌خواهد. همه‌ی این‌ها به قرآن برمی‌گردد. مؤلّفین ما، بزرگان ما، بوعلی سیناهای ما، کلینی‌های ما، فارابی‌ها، مجلسی‌ها همه‌ی این‌ها از برکات قرآن است، از برکات پیغمبر اکرم است. البتّه حالا خدمت شما گفتم شرح این‌ها بسیار مفصّل است وقتی بگوییم «إِمَامِ الرَّحْمَهِ، وَ قَائِدِ الْخَیْرِ» در این ظواهر خلاصه نمی‌شود. من دیگر شما را امین می‌دانم این‌ها را می‌گویم. به گوش هر کسی هم می‌رسد دیگر او می‌داند و خدای او. از ترس دکان‌دارها ما خلی وقت‌ها نمی‌توانیم حرف بزنیم. چون بالاخره دکان‌داری الآن بسیار قوی است. یعنی مطلب بنده را می‌گیرند جلوی چشم من خرج می‌کنند، پشت سر نه. ببین آن‌ها چقدر فقیر هستند من که چیزی ندارم، من که هیچ چیزی هستم از من مطلب را می‌گیرند و خرج می‌کنند. ببین آن‌ها چقدر بیچاره هستند.

ارتباط معنوی با پیامبر بعد از مرگ ایشان

عرض کردم ابعاد این «إِمَامِ الرَّحْمَهِ، وَ قَائِدِ الْخَیْرِ» در این‌ها که گفتیم خلاصه نمی‌شود. این که الآن پیغمبر اکرم از دنیا رفته است، ظاهر امر این است ارتباط او با شما قطع نشده است. البتّه این دیگر نور اهل بیت می‌خواهد، نور بصیرت می‌خواهد. ظواهر را نگاه بکنید. قدیم هم در بین برادران اهل سنّت هم این‌طور بوده است، همه می‌دانستند.

اثرات سوء وهابیت برای نشر معارف اسلام

 منتها این پدیده‌ی شوم مخالفت با اهل بیت، این پدیده‌ی شوم وهابیّت که پدید آمد خیلی صدمه زد، جلوی بسیاری از معارف را گرفت و آن این است که الآن هم ارتباط با پیغمبر قطع نشده است. کتاب‌هایی در این زمینه خود اهل سنّت نوشتند، کتاب‌های بسیار مفصّل عالی حالا الآن وقت آن نیست من یک وقتی اقتضاء بود آن‌ها را به شما می‌گویم.

داستانی در مورد ارتباط معنوی با پیامبر بعد از مرگ ایشان

فقط یک داستان برای شما به عنوان یک نمونه نقل می‌کنم. در وقت‌های گذشته گفتم بعضی از شما شنیدید حالا فقط می‌خواهم دیگر با یک قضیه که یک قطره از دریا است که شما هم حالا در خود یک عالمی داشته باشید.

یادی از مرحوم آقای شیخ جواد مغنیه

یک عالمی ما در لبنان داشتیم به نام مرحوم آیت الله شیخ محمّد جواد مغنیه (رحمه الله علیه) بنده ایشان را زیارت کرده بودم. شیخی بود دیگر خدا به هر کسی یک چیزی می‌دهد، در همین صحیفه‌ی سجّادیّه داریم که می‌فرماید: «جَعَلْتَ لِکُلِّ مَخْلُوقٍ فِی نِعَمِکَ سَهْماً»[۱۱] خدایا برای هر خلقی از نعمت‌های خود یک سهمی گذاشتی، همه‌ی شما الان یک سهمی دارید بدانید یا ندانید. من هم همین‌طور، همه همین‌طور،کلّ مخلوقات. این آدم بسیار خوش قلم بود، عالم هم بود. گمان می‌کنم از شاگردان مرحوم آیت الله آقای خویی هم در نجف بوده است، خیلی عالم بود. بله فقهاً و اصولاً عالم بود، بزرگوار بود امّا یک قلم عجیبی داشت. من به یاد می‌آورم یک وقتی مثلاً یک چیزی در تفسیری ایشان می‌خواستم نگاه بکنم. شاید این‌طور بود یک جمله فقط، یک وقت دیدم ۴۰ صفحه خواندم. چه وقت این ۴۰ صفحه را خواندم؟ این کتاب را بردارید، دیگر نمی‌توانید زمین بگذارید. خیلی خوش قلم بود. کتاب هم زیاد نوشته است. فکر می‌کنم ۷۰، ۸۰ جلد کتاب نوشته است.

داستان از زبان شیخ محمّد جواد مغنیه

 ایشان می‌گفت که من در کتابخانه‌ها، مراکز فرهنگی با یک شاعر مسیحی آشنا شده بودم. خوب طبیعی است خود بنده هم در این ۴۰، ۵۰ سال گذشته مراکز که می‌رفتم همه رقم دیگر می‌دیدم. با مسیحی آشنا شدیم، صحبت کردیم، با بعضی از فرق آشنا شدیم، صحبت می‌کردیم، همین‌طور إلی‌ ماشاءالله الآن دیگر هیچ چیزی خسته شدیم در گوشه‌ای خزیدیم. بله من همه‌ی این دوره‌ها را هم دیدم. طبیعی است یعنی کسی که به دنبال مسائل فرهنگی برود، این‌ها در ضمن آن است. به هر حال می‌گوید من یک مسیحی ادیب و شاعر را می‌دیدم -شاید این‌طور باشد که من می‌گویم- بعد از مدّتی دیدم ایشان نیست. آقا من این مسیحی را، ادیب را می‌دیدم. خوب بالاخره در بین این‌ها بودند افرادی که خیلی محبّ اهل بیت بودند، مثل این جرج جرداق یک سال نشده است که از دنیا رفته است. زندگی این امیر المؤمنین بود. حالا یکی بگوید چرا مسلمان نشد؟ شاید شده بود چه می‌دانیم. من نمی‌دانم. اصلاً من و امثال من فقط به دنبال اشکال هستیم. برو اوّل حسن‌ها را ببین، دسته‌بندی بکن حالا بعد ببین این قضیه چیست. خلاصه ایشان می‌گوید گفتم آقا، مسیحی چه شده است؟ گفتند مریض شده است و در بیمارستان افتاده است. گفتیم که چه خوب است که ما الآن به عیادت ایشان برویم. فرمودند که مردم را با عمل به اسلام خوشبین بکنید. دیگر هیچ تبلیغی بهتر از عمل نیست. رفتم دیدم عجب روی تخت افتاده است. نشستم حال شما چطور است؟ قضیه چیست؟ گفت هیچ فکر نمی‌کردم عیادت‌کننده داشته باشم. آن هم مسلمان، آن هم شیعه، آن هم عالم. خیلی خوش آمدید. یک حالی به او دست داد. شیخ محمّد جواد مغنیه به عیادت یک مسیحی رفته است. خلاصه می‌گوید آیات قرآن را از حفظ می‌خواند.

عنایت پیامبر به یک مسیحی محّب

 گفت ببین حالا گفت من یک چیزی بگویم آقای مغنیه. من عاشق پیغمبر هستم. می‌گوید خدا یک پسر به من داد از اسماء مسیحی عدول کردم، اسم پیغمبر شما را روی او گذاشتم. هیچ کسی باور نمی‌کرد. بچّه بزرگ شد ۱۷، ۱۸ ساله شد، بیماری گرفت و مریض شد و تمام اطبّاء لبنان او را جواب کردند. گفتند دیگر دهان او کلید شد، دیگر دارد می‌میرد. امام رحمت و قائد الخیر در این حرف‌ها خلاصه نمی‌شود چیزهایی زیادی است که از عقول ما خارج است. می‌گوید خلاصه قوم و خویش مسیحی آمدند و دیدم زیر لب به همدیگر می‌گویند خوب شد که فرزند او مریض شد، چرا اسم پیغمبر مسلمانان را گذاشته است؟ نوشته است این کوته‌بینی فامیل مسیحی من در دهان من، در کام من از مریضی پسرم تلخ‌تر بود. این بسیار حرف است. از مریضی پسرم تلخ‌تر بود که چرا این‌ها این‌طور فکر می‌کنند. خلاصه می‌گوید دهان بچّه کلید شد و اطبّاء، پزشکان نشستند. همه رها کردم و بیرون از خانه رفتم. حالا یک باغی، یک بیابانی چیزی پیدا کردم رفتم به پیغمبر خطاب کردم، گفتم یکی در خانه‌ی شما آمده است، مسلمان هم نیست. ولی دوستدار تو است، تو را دوست دارم. این را چه می‌گویید؟ این را که نمی‌توانید بگویید نه و حالا آمده است به تو می‌گوید دنیایی را پر از رحمت کردی، دنیایی بیمار را شفا دادی، حالا یک مریض را نمی‌توانی شفا بدهی. می‌گوید برگشتم دیدم دهان پسرم که کلید شده بود باز شده است. آمده گفته است من نان می‌خواهم، من میوه می‌خواهم، آب می‌خواهم. همه‌ی این پزشکان لبنان حیرت‌زده شدند. چه شدند؟ کجا رفتی؟ رفتم به طبیب نفوس مراجعه کردم و خیلی از چیزها از این دست است که الآن نمی‌توانیم به شما بگوییم.

علّت محروم ماندن از بعضی از حقایق در زمان حاضر

آن این است که ارتباط ما با پیغمبر قطع نشده است. این را ما با ترس داریم می‌گوییم نه این‌که دکان باز بکنی و یک کسی در موبایل‌ها قرار بدهد که یک کسی یک جلسه‌ی ارتباط با پیغمبر برقرار کرده است. بیا و این را درست بکن. ای خدایا چه کار بکنیم؟ خدا می‌داند که یکی از عللی که من در این جلسه‌ها گرفتار شدم همین چیزها است. بعضی از چیزها را هیچ وقت نگوییم خوب یک عدّه از اهل آن محروم می‌شوند امّا اگر چنانچه بگوییم هم دکان‌داری

شنیدم که امام جماعتی إن‌شاءالله که دروغ باشد می‌گویند -شاید هم دروغ نیست- امام جماعتی در مدینه‌ی منوّره گفته بود ربع قرن در این مسجد نماز خواندم ولی به صاحب این قبر یک سلام نکردم. عقیده که این باشد دیگر بقیه‌ی چیزها هم همین‌طور می‌شود تا آخر. من وارد این بحث‌ها نمی‌شوم.

خدا خالق عالم

 حالا یکی از مسائل «مِفْتَاحِ الْبَرَکَهِ» حالا همان که تا به حال برای شما خیلی خواندم که گفتم شرح زیادی دارد یکی هم مسائل این‌که تمام این عالم را که می‌بینید که خدا به این‌ها وجود داده است. اصلاً خالق فقط خدا است «هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ‏ِ»[۱۲] آیا غیر از خدا خالقی است؟ اصلاً خلق دیگر برای خود او است. «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»[۱۳] بحث من روی خالقین است. منتها همین‌طور که خود خدا مقرّراتی گذاشته است که وقتی ما گندم می‌کاریم، خود خدا قرار گذاشته است که زمین، خاک کمک بکند، آب کمک بکند، هوا کمک بکند، تابش خورشید کمک بکند. این‌ها همه را خود او گذاشته است. امّا ببین چقدر زیبا است وقتی که ما را مأمور کرده است برویم این دانه را بکاریم، می‌کاریم و می‌آییم و افتخار هم می‌کنیم و می‌گوییم بله من امروز این‌قدر کاشتم و مزرعه‌ی من مزرعه‌ی نمونه است و أنا رجل تا آخر.

نسبت دادن کارها به خدا

امّا از بالای سر ما می‌گوید: «أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ‏»[۱۴] آن مزرعه‌ی نمونه‌ی خود را دیدی؟ «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ‏» تو کاشتی راست می‌گویی؟ شما کاشتید یا ما زارع هستیم؟ این‌ها ظرائف است. ببینید پیغمبر تیر اندازی کرده است الآن ۱۴۰۰ سال است عرفا دور این آیه می‌گردند «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ»[۱۵] تو تیر نینداختی در وقتی که انداختی. آخر کار باز به خود نسبت می‌دهد. «إِذْ رَمَیْتَ» این‌ها حرف‌های بزرگی است که در قرآن است. «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» تو کردی بله امّا در بالا در اصل تو نبودی «وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏»[۱۶] به اذن عیسی. ببین عیسی را چقدر بالا می‌برد. عیسی عزیز است و پیغمبر تو مرده را زنده می‌کردی امّا «بِإِذْنی‏» به اذن من. دیدم لیاقت دارید و من این را در دست تو گذاشته بودم.

 «أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ‏ * أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ‏» این هم درست است. خوب این‌ها خود قوانین خدا است. حتّی می‌فرماید: «لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً» من بخواهم جلوی این قوانین را هم یک وقت اصلاً می‌گیرم. (از قضا سکنجبین تلخی نمود) بله می‌شود. خودش می‌گوید جلوی آن را می‌گیرم. حالا این‌ها قوانین ظاهریّه‌ی کون است.

قوانین باطنیّه این عالم

این عالم کون، این عالم هستی یک مقدار قوانین باطنیّه دارد. شما ببینید خدا آفریده است، شکّی نیست امّا این‌جا دانه که سبز شده است مگر خدا باران نفرستاده بود؟ مگر خدا خورشید نیافریده است؟ حالا بیابیم بگوییم که باران زنده کرد. خورشید زنده کرد. بله عرفاً هم می‌گوییم، می‌گوییم که خوب برکت بدهد امسال هم بارندگی زیاد بود مثلاً بیابان‌ها بسیار زیبا شدند، کوه‌ها چه شدند، خوب درست است ولی چون مسلمان هستیم می‌دانیم که می‌گوییم یعنی خدا فرستاده است. همه‌ی این‌ها واسطه بوده است. خوب در عالم کون یک چیزهایی در عالم ظواهر کون است. این عالم هستی یک بواطن هم دارد. این بواطن خیلی مقلق است، اصلاً نیاز ما به پیامبران و ائمّه (علیه السّلام) حضرت سیّد السّاجدین در این باطن این عالم است. درس‌هایی است که از باطن این عالم بخوانیم. ظاهر عالم که این‌ها خیلی خوب الآن همه کار می‌کنند. الآن شما نگاه بکنید در اعماق دریاها، اسرار عجائب دریا را ضبط می‌کنند می‌رود با مار ۲۰ متری در اعمال دریا دوست می‌شوند فیلم‌برداری می‌کند غذا در دهان او می‌گذارد. می‌آید بیرون می‌رود در جنگل‌ها هوس کردند بروند در کرّات بالا ببینند چه خبر است، آن‌جا بروند چه کار بکنند خوب الله اعلم. خوب همه‌ی این کارها را می‌کنند.

کمک قرآن و اهل بیت در فهم باطن عالم

 امّا در معنویّات در باطن، هستی بشریّت هر روز دارد سیر قهقرایی می‌کند. آن به عهده‌ی این‌ها نیست، آن به عهده‌ی اهل بیت است. به عهده‌ی قرآن است به عهده‌ی پیغمبر اکرم است به عهده‌ی اهل بیت است. در همان ظواهر که ملاحظه می‌فرمایید که ما باید آب بیاوریم، بیل بیاوریم، خاک داشته باشیم، کود داشته باشیم، همه‌ی این‌ها درست است. در باطن کون خدا می‌خواهد بیافریند. باید باران بفرستد، آن باران بالاخره بفرستد که این وجود ظاهر بشود. خالق خود او است. خالق آن باران هم خود او است. آن باران چیست؟ آن نور نبوّت است.

نور پیغمبر اوّل مخلوق

«أَوَّلُ شَیْ‏ءٍ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى مَا هُوَ فَقَالَ نُورُ نَبِیِّکَ یَا جَابِرُ»[۱۷] اوّل چیزی که خدا آفرید نور پیغمبر بوده است.

ای آخر انبیاء به صورت            معنای تو بر همه مقدّم

این شعر مولوی را بسیار برای شما خواندم. این‌ها را برای شما در سابق گفتیم،

گفت پیغمبر شما را ای مِهان (بزرگان)               چون پدر هستم شفیق و مهربان

زان سبب که جمله اجزای منید              جزو را از کل چرا برمی‌کنید

نمی خواهد بگوید جزء من هستید، یعنی نور من سبقت وجود به شما داده است. رنگ وجود به شما داده است. این باران نور من بوده است که بالاخره واسطه‌ی فیض بوده است. خالق خدا است. به این مناسبت مثل این‌که شما اصلاً جزئی از من هستید.

زان سبب که جمله اجزای منید              جزو را از کل چرا برمی‌کنید

وای به حال کفّار بگویید: (جزء از کل قطع شد، بیکار شد) کسی از پیغمبر بریده بشود بیکار است. (عضو از تن قطع شد، مردار شد!) چقدر این درست را مواظبت می‌کنی بببین یک مقدار تیغی برود ناله می‌کنید. امّا خدایی ناکرده إن‌شاءلله همه‌ی شما سالم باشید طوری بشود قطع بشود ببرید دیگر مردار شد، تمام شد. کسی که از پیغمبر جدا بشود مردار است. مردار جیفه است. از امیر المؤمنین جدا بشود، مردار است.

به قول آقای بهاء الدّینی خدا روح ایشان را شاد بکند، یکی از علمای زمان خدا او را هم حفظ بکند گفتم که مشهد رفته بودیم می‌گوید آقای بهاءالدّینی وسط صحن نشسته بود. گفتم دیگر مذهب عاشق‌ها ز مذهب‌ها جدا است. چرا صحن؟ من نمی‌دانم دیگر هر چرا را که ما نباید دنبال بکنیم. خلاصه این عالم جلیل و این عارف بزرگوار (سلّمه الله) می‌گفت مردم می‌آمدند و همین‌طور نوک این کفش‌ها به کمر این سیّد می‌خورد حالا دیگر مقصدی بود نمی‌دانم عقل ما نمی‌رسد. گفتم آقا بفرمایید این کنارتر بروید. گفت برو این مردم را دعا بکن. بعد می‌گوید فرمودند آدم نباید خیلی لوس بشود. البتّه این‌ها دیگر اشاراتی بین ایشان و آن. ظاهراً می‌خواست بگوید که یعنی من مستجاب الدّعوه هستم ولی حالا تو برو. برو مردم را دعا بکن آدم نباید خیلی لوس بشود.

اهمّیّت قول و نه گوینده‌ی قول در قرآن و احادیث

همیشه خدمت شما گفتم که اگر من اسم کتابی را می‌برم، اسم یک دانمشندی را می‌برم مطلب نقل می‌کنم این به معنا نیست که او معصوم است و شما بلند بشوید بروید آن را بخرید. بحث علمی است. در قرآن می‌گوید: «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»[۱۸] در حدیث هم می‌گوید: «لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَالَ وَ انْظُرْ إِلَى مَا قَالَ»[۱۹] نگاه نکن چه کسی گفته است، نگاه بکن چه گفته است البتّه همه‌ی این‌ها تخصّصی است. من این حرف‌ها را می‌زنم فردا یک کتاب بغرنجی را یک جوان برود بخرد بگوید فلان شخصی نقل کرده است. نه این‌ها تخصّصی است. مراقب باشید. بعضی از شخصیت‌های علمای ما آدم‌های جنجالی هستند.

سخنی در مورد شخصیّت ابن عربی

 حالا محیی الدّین عربی جنجالی است. بالاخره یک شخصیتی است که خیلی درباره‌ی آن حرف زدند الآن ما اصلاً با آن کار نداریم. نمی‌خواهم وارد مسائل بشوم این‌جا ما صحیفه می‌گوییم ولی خوب بالاخره بعضی از چیزها لازم می‌شود. در احادیث ما این «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی»[۲۰] زیاد است. «أوَّلُ مَا خَلَقَ اللّه نُور نَبیِّک‏»[۲۱]زیاد است این‌ها زیاد است. در احادیث شیعه از طرق شیعه.

تفاوت در نسخ فتوحات ابن عربی

حالا ابن عربی در آن کتاب بزرگ خود در فتوحات برای این‌که بدانید این مطلب چقدر بزرگ است و ایشان چقدر مصرّ بوده است این مطلب را بیاورد بنده تمام سنخ را دیدم. یعنی چاپ‌های فتوحات را دیدم. حتّی من یک عمری ضایع کردم شما جوان‌ها ان وقت در عالم ملکوت بودید. الآن هم نمی‌خواهد بروید این‌ها را تهیّه بکنید نمی‌توانید هم امّا ببین یک فرصتی بوده است فتوحات یک چاپ هشت جلدی دارد. تقریباً به حکم خطّی است. آن هشت جلدی حدود ۱۴۰ سال پیش چاپ شده است.البتّه من به فضل الله یاد داشت کردم، هیچ کدام از تحریف سالم نمانده است. بعد از آن هشت جلدی یک عارفی بوده است در شام به نام عبد الغنی نابلسی آن یک فتوحات چهار جلدی داشته است که او هم عارف بوده است ولی حالا بالاخره در یک رتبه‌ی خاصّی. بالاخره از او گرفتند و چهار جلدی را چاپ کردند که الآن معمولاً دانشمندان که می‌نویسند معمولاً ارجاعات به چهار جلدی‌ها می‌شود. چون آن هشت جلدی را نداشتند. بعد از آن یک چاپ کشمیری شد. این هم نمی‌شود گفت بر آن امتیاز داشت. خلاصه من همه‌ی این‌ها را دیدم تمام این چاپ‌ها را دیدم.

متن کتاب فتوحات ابن عربی و اذعان به اوّل مخلوق بودن پیامبر

 الحمدلله این مطلب را از بین نبردند و آن این است می‌گوید که پیغمبر اکرم اوّل مخلوقی که آفریده شد نور پیغمبر بود. پس پیغمبر اوّل مخلوق بود. یک عبارت دارد در نسخ فتوحات این‌ها نسخ بدل آمده است در یک چاپی نوشته است «فَکَانَ سَیِّدُ الخَلق بِعَسِره» یعنی پیغمبر آقای تمام خلق بوده است به تمام آن. عسر با سین یعنی تماماً. «فَکَانَ سَیِّدُ الخَلق بِعَسِره»

تفاوت نوشتاری در نسخ فتوحات ابن عربی

این‌جا کلمه‌ی سیّد آن هم در خط مغربی بالاخره اندلسی بوده است، مغربی بوده است ایشان با ما فرق می‌کرده است. بعضی از چیزها را می‌کشند، یک کارهایی می‌کنند. خلاصه ببینید این سیّد وقتی می‌نویسد با کلمه‌ی مبدع از نظر ساختمان خیلی شباهت زیادی دارند. بعضی از نسخه‌ها آمده است: «فًکَانَ سَیِّدُ الخَلق بِعَسِره»بعضی از نسخه‌ها «وَ کَانَ مُبتَدع الخَلق بِعَسرهِ» یعنی پیغمبر ابتدای تمام خلق‌ها بوده است و همین‌طور هم است «وَ إنِّی وَ إن کُنتُ ابنُ آدم صُورهً» در آن قصیده‌ی فارضیه قصیده‌ی هفتصد بیتی آن‌جا دارد که «وَ إنِّی وَ إن کُنتُ ابنُ آدم صُورهً» درست است من از لحاظ صورت فرزند آدم بودم. می‌گوید: (ای آخر انبیاء به صورت). درست است (معنای تو بر همه مقدم)

«وَ إنِّی وَ إن کُنتُ ابنُ آدم صُورهً                 فِلی فِیهِ مَعنى شَاهدٌ بِأبَوتی»‏

ولی من یک چیزی دارم که آن شهادت می‌دهد که من پدر هستم. «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّهِ»[۲۲] من و علی دو تا پدران این امّت هستیم.

عالم مدّاح علی

خلاصه محلّ شاهد من این‌جا است که گفتم این چاپ‌های مختلف را هم به فضل الهی جستجو کردم این یک عبارت عجیب و غریبی است. خدا خواسته است که همه‌ی عالم مداح امیر المؤمنین بشوند. این دیگر به ما مربوط نیست حالا هر کسی هر چیزی می‌خواهد بگوید. می‌گوید در آن عالم نور اوّل نور پیغمبر آفریده شد. پس اوّلین شخص خلقت شد. «فًکَانَ سَیِّدُ الخَلق بِعَسِره» یا «وَ کَانَ مُبتَدع الخَلق بِعَسرهِ» امّا می‌گوید در آن‌جا مخلوق دیگر شروع به آفریده شدن کردند. این رنگ وجود، این باران نور، بنا شد به این‌ها زده بشود می‌گویدفَلَم یَکُن أقرَب ألیهِ مِن عَلیّ بن ابی‌طالب» از علی نزدیک‌تر به او کسی نبود.

دلیل عصبانیّت بعضی از مؤلّفین

 کدام علی؟ وصف این دیگر بعضی‌ها را عصبانی کرده است بعضی از مؤلّفین قلم به دست گرفتند و خلاصه خیلی بیچاره شدند، عصبانی شدند. این وصفی که برای علی می‌آورد بسیار زیبا است. «فَلَم یَکُن أقرَب ألیهِ مِن عَلیّ بن ابی‌طالب» از علی نزدیک‌تر به او کسی نبود. کدام علی؟ «سِرُّ الانبِیَاءِ وَ امِامُ العَالمین» آن علی که سرّ پیامبران بوده است، امام عالمیان بوده است. حالا یک کسی آمده است می‌گوید:

تا صورت پیوند جهان بود علی بود                  تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

از این مقوله حرف‌ها است یعنی این‌ها را بدون تفسیر بخواهیم بگوییم ممکن است کسی بگوید این چه حرفی است و فلان. نخیر وقتی تفسیر آن گفته بشود درست است. حالا تمام این‌ها نقل مطلب است همان‌طور که خدمت شما گفتم به عنوان انتخاب مطالب علمی و تخصّصی است.

«وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ.»

منبع: ثقلین