آنچه در تمام شعارهایی که جهانی سازی را وعده می دهند مشهود است، این است که بقیه جهان می تواند و باید به استانداردهای زندگی غرب و به ویژه آمریکا برسد. از نظر بیشتر کشورهای جهان، رؤیای آمریکایی نقطه غایی جهانی سازی محسوب می شود.
به گزارش سبک زندگی بهتر به نقل از خبرگزاری فارس، آنچه در تمام شعارهایی که جهانی سازی را وعده می دهند مشهود است، این گزاره است که بقیه جهان می تواند و باید به استانداردهای زندگی غرب و به ویژه آمریکا برسد. از نظر بیشتر کشورهای جهان، رؤیای آمریکایی نقطه غایی جهانی سازی محسوب می شود.
اما اگر این سمت و سویی است که جهانی سازی در حال سوق دادن جهان به طرف آن است، بررسی اینکه خود آمریکا به کدام سو رهسپار است، حائز ارزش بیشتری می شود. یک راه خوب برای انجام این بررسی، انداختن نگاهی دقیق به کودکان آمریکایی است، چرا که بسیاری از مشخصه های تک فرهنگ جهانی را در تمام جنبه های زندگی آنها می توان مشاهده کرد. اگر رؤیای آمریکایی برای آنها کارآیی ندارد، پس چرا کسی در هر کجای جهان باید باور کند که برای کودکان آنها کارآیی خواهد داشت؟
همانطور که هر چه می گذرد این مسئله روشن تر می شود، کودکان در آمریکا از «اعتماد به نفس، خود اتکایی، بردباری، بخشندگی و داشتن نگاه به آینده» فاصله بسیار زیادی دارند. یکی از شاخص های نشانگر این وضعیت این است که بیشتر از 8 میلیون و 300 هزار کودک و نوجوان آمریکایی به داروهای روان درمانی احتیاج دارند؛ بیش از دو میلیون نفر داروهای ضد افسردگی مصرف می کنند و دو میلیون نفر دیگر داروی های ضد اضطراب. گروه های سنی که این داروها در مورد آنها تجویز می شود به شکل تکان دهنده ای کم سن و سال هستند: به قریب نیم میلیون کودک صفر تا 3 ساله برای تسکین اضطرابشان دارو داده می شود.
اکثر مردم در جهان «کمتر توسعه یافته» دشوار می توانند تصور کنند که یک کودک نوپا چگونه ممکن است چنان گرفتار اضطراب باشد که به کمک های روان درمانی نیاز داشته باشد. به همین اندازه درک این نکته برای آنها دشوار است که چرا بسیاری از دیگر علائم گسست اجتماعی نیز در میان کودکان آمریکایی مشاهده می شود. برای مثال میزان ناهنجاریهای تغذیه ای از جمله کم اشتهایی، پر اشتهایی و دیگر ناهنجاری های تغذیه ای از دهه 1960 به این سو دوبرابر شده است و هرچه می گذرد دختران این مشکلات را در سنین کمتری از خود بروز می دهند.
اگر ناهنجاری های تغذیه ای به آفت جان دختران جوان آمریکایی تبدیل شده، در میان پسران آن خشونت مشکل شایع تری است. این واقعیت را در نظر بگیرید که از سال 1990 بیشتر از 150 مورد تیراندازی در مدارس صورت گرفته که به گرفته شدن جان 165 نفر انجامیده است. جوان ترین قاتل؟ یک پسربچه 6 ساله.
گاهی اوقات خشونت خود شخص را هدف می گیرد که خودکشی نتیجه آن است. در آمریکای امروز خودکشی سومین عامل اصلی مرگ و میر 15 تا 24 ساله ها محسوب می شود. در سال 2013 هفده درصد دانش آموزان دبیرستانی آمریکایی در طول سال پیش از آن به طور جدی به خودکشی اندیشیده بوده اند.
چه چیزی موجب شده که کودکان آمریکایی چنین ناامن و مشکل دار شوند؟ قطعا چندین عامل در این اتفاق نقش دارد که اکثر آنها را می توان به اقتصاد جهانی مرتبط ساخت. مثلا در حالی که شرکت ها جهان را برای یافتن مکان های دارای یارانه های بیشتر و هزینه های کمتر زیر و رو می کنند، مشاغل و به همراه آن خانواده ها نیز از کشور خارج می شود. یک خانواده نوعی آمریکایی در طول زندگی اش 11 بار نقل مکان می کند که این امر موجب قطع مکرر ارتباطات آنها با اقوام، همسایگان و دوستان می شود.
تقریبا در درون هر خانواده فشارهای اقتصادی بر والدین به شکلی نظام مند مدت زمانی را که حتی باید صرف کودکانشان کنند از آنان می رباید. آمریکاییان به نسبت هر کشور صنعتی دیگری، ساعت های بیشتری را در فضاهای کاری می گذرانند و بسیاری از آنان برای گذران زندگی خود مجبورند به دو شغل یا چند شغل روی بیاورند. از سوی دیگر شمار روزافزونی از زنان اوقات خود را در محیط های کار سپری می کنند. بنابراین دیگر فرد بالغی در خانه نمی ماند، کودکان کوچک تر به مراکز نگهداری روزانه سپرده می شوند، در حالی که کودکان بزرگ تر همنشین با بازی های ویدئویی، اینترنت یا حامیان شرکتی برنامه ای تلویزیونی مورد علاقه شان به حال خود رها می شوند. بر اساس مطالعه ای که در سال 2012 درباره کودکان آمریکایی انجام شده، به طور میانگین کودکان 8 تا 10 ساله نزدیک به 8 ساعت را در هر روز صرف واسطه های رسانه ای مختلف می کنند. تعجبی ندارد که از حضور در طبیعت- امری که برای سلامت ما حیاتی محسوب می شود- به کلی اثری نمانده باشد: تنها 10 درصد کودکان آمریکایی به شکل روزانه مدتی را در فضاهای بیرونی به سر می برند.
کودکان آمریکایی که نمایشگرها تنها دغدغه فکری شان شده، دیگر مدل های نقش زنده و دارای پوست و خونی – والدین و پدر و مادر بزرگ ها، عمه ها و عموها، دوستان و همسایگان- ندارند تا از آنها الگو بگیرند. به جای این مدل های نقش، آنها رسانه ها و تصاویر تبلیغاتی را دارند: ستارگان جلف و خوش گذران سینما و موسیقی، ورزشکارانی که با ضرب استروئید اندام های آنچنانی برای خود ساخته اند و سوپرمدل هایی که با فتوشاپ چنان شکل و شمایلی برایشان درست شده است. کودکانی که تشنه تقلید از «کمال» مصنوعی و تولید شده این مدل های نقش هستند با احساس ناامنی و بی کفایتی به حال خود رها می شوند. به گفته رئیس آکادمی آمریکایی جراحی پلاستیک صورت «هر چه مشتریان بیشتری زیر سیل تصاویر چهره های مشهور از طریق رسانه های اجتماعی غرق می شوند، تعداد بیشتری از آنها خواستار تبدیل شدن به المثناهای این تصاویر دستکاری و رتوش شده می شوند که به عنوان واقعیت به خوردشان داده می شود.» او می افزاید: «یک چیز دیگر آنکه ما بیشتر از هر زمان دیگری شاهد مراجعه گروه های سنی جوان تر برای انجام این کارها هستیم.»
به نظر جای ابهام ندارد چیزی که غالبا با عنوان «فرهنگ آمریکایی» از آن یاد می شود، دیگر محصول مردمان آمریکایی نیست؛ بلکه یک فرهنگ مصرفی مصنوعی است که تبلیغات و رسانه های شرکتی آن را پدید آورده و ترویج می کنند. این فرهنگ مصرفی با فرهنگ های متنوعی که در طول هزاران سال از طریق آب و هوا، وضعیت جغرافیایی و مختصات محلی شکل می گرفت- با دیالوگ بین انسان ها و جهان طبیعی- تفاوت اساسی دارد. این پدیده ای جدید است، چیزی که پیش از این هیچگاه اتفاق نیفتاده است: فرهنگی که نیروهای تکنولوژیک و اقتصادی تعریف و تحدید کننده آن هستند نه نیازهای انسانی و اکولوژیک. تعجبی ندارد که کودکان آمریکایی که بسیار از آنها به نظر می رسد«همه چیز» دارند، این چنین ناشادمان هستند: مثل والدینشان، معلمانشان و همسن و سال هایشان، آنها را روی یک تردمیل گذاشته اند که هر چه حرکت آن استرس آورتر و رقابتی تر می شود، بی معناتر و تنهاتر می شوند.
در حالی که بلای جهانی سازی به پیشروی خود ادامه می دهد، شمار قربانیان آن در سطح جهان به شدت افزایش می یابد و امروزه میلیون ها کودک از مغولستان گرفته تا پاتاگونیا هدف یک کاراز ارتجاعی و بنیادگرایانه قرار گرفته اند تا فرهنگ مصرفی هر چه بیشتر به آنها تحمیل شود. هزینه های این فرایند از نظر رویگردانی از خود، گسست روانی و روی آوردن به خشونت بسیار سنگین هستند. آنها نیز چون کودکان آمریکایی توسط پیام های بازاریابی پیچیده ای مورد بمباران قرار می گیرند که به آنها القا می کنند این مارک از لوازم آرایشی آنها را یک سانتی متر دیگر به کمال نزدیک تر می کند، که این مارک از کفش های ورزشی آنها را بیشتر شبیه قهرمانان ورزشی شان می کند. ولی در «جنوب» جهانی- که در آن معمولا چشم آبی، بور و غربی بودن ایده آل افراد است- کودکان حتی آسیب پذیرتر از این هستند. تعجبی ندارد که فروش مواد سفیدکننده خطرناک برای روشن کردن پوست، لنزهای چشمی که «رنگ چشمانی که آرزو دارید از بدو تولد می داشتید» را تبلیغ می کنند، در جنوب چنین اقبال گسترده ای دارند.
این محروم سازی روانی با افزایش گسترده فقر مادی همراه است. با اینکه بیشتر از 46 میلیون آمریکایی- نزدیک به 15 درصد جمعیت- در فقر به سر می برند، جهانی سازی این هدف را دارد تا المثنای مدل آمریکایی توسعه را در سراسر جنوب جهانی تکثیر کند. از جمله نتایج این امر از بین رفتن مزارع کوچک و خالی شدن اجتماعات روستایی و در کنار آن رانده شدن صدها میلیون نفر به بیگاری خانه ها یا بیکاری در زاغه نشین های شهری به سرعت در حال افزایش است. در عین حال بسیاری از کسانی که نیروهای جهانی سازی زندگی شان را مورد تهدید قرار می دهند، به تروریسم روی می آورند.
به نظر می رسد که دیگر از امیدواری محوری رؤیای آمریکایی- اینکه کودکانمان زندگی بهتری از ما خواهند داشت- اثری باقی نمانده است. در واقع بسیاری از مردم دیگر معتقد نیستند که کودکانشان اصولا آینده ای داشته باشند.
با این حال سیاست سازان اصرار دارند که جهانی سازی در حال به ارمغان آوردن دنیایی بهتر برای همگان است. چگونه ممکن است چنین شکافی بین شعارهای مبّشران این سیاست ها و زندگی مردم واقعی وجود داشته باشد؟
یکی از نتایج بی ارتباط با شیوه ای که جهانی سازی ترویج می کند، اندازه گیری «پیشرفت» است. این تعریف سطحی و کم مایه، فراوانی دوران فرهنگ مصرفی را با آنچه که 50 یا 100 سال پیش در دسترس بود مقایسه می کند. بر اساس این تعریف چیزهایی چون ابزارک های الکترونیک و خنزر پنزرهای پلاستیکی به مترادف های سعادت و رضایت تبدیل می شوند. غالبا خط مبنای این مقایسه دوره دیکنزی در اوایل انقلاب صنعتی است که در آن بهره کشی و محرومیت، آلودگی و فلاکت شایع بود. با حرکت از این نقطه، برخوردار شدن از قوانین کار کودک و هفته ای 40 ساعت کار همچون پیشرفتی واقعی به نظر می رسد. به همین ترتیب خط مبنا در جنوب جهانی، دوره ای است که بلافاصله پس از استعمار آغاز می شود، با فرهنگ های ریشه کن شده، فقر، جمعیت بیش از حد و بی ثباتی سیاسی اش. بر اساس میزان فلاکت موجود در این نقطه های شروع سرهم بندی شده، رهبران سیاسی می توانند بگویند که فناوری های ما و سیستم های اقتصادی مان جهانی بسیار بهتر به همراه آورده اند و جهانی سازی نیز مزایای مشابهی را برای «انسان های بیچاره، نوکر ماب، جبری منش و فاقد مدارا» در بخش های «توسعه نیافته» باقی مانده از جهان به ارمغان خواهد آورد.
اما در عالم واقع جهانی سازی تداوم یک روند گسترده است که از عصر فتح و استعمار در جنوب و ضمیمه سازی ها و انقلاب صنعتی در شمال آغاز شده است. از آن زمان یک سیستم اقتصادی واحد به شکل بی امان بسط یافته و دیگر فرهنگ ها و منابع و نیروی کار دیگر مردمان را به تصرف درآورده است. سیستم اقتصادی جهانی شده نه تنها به هیچ روی این مردم را از فقر بیرون نیاورده، بلکه به شکلی نظام مند آنها را محروم تر نیز کرده است.
اگر امیدی به دنیایی بهتر باشد، ضرورت دارد که ما نقطه های بین «پیشرفت» و فقر را به هم وصل کنیم. امحای فرهنگ ها- جایگزین کردن آنها با یک فرهنگ مصنوعی و تولید شده توسط شرکت ها و رسانه هایی که آنها در کنترل دارند- تنها می تواند به تشدید گسست اجتماعی و فقر منتج شود. حتی بر اساس ضیق ترین تعاریف اقتصادی، جهانی سازی بیشتر به معنای تداوم سرقت از اکثریت است تا غنی تر کردنشان. بر اساس گزارش اخیر آکسفام، 62 تن از ثروتمندترین افراد جهان در حال حاضر ثروتی بیشتر از مجموع نیمی از فقیرترین جمعیت جهان دارند. دارایی های این عده از سال 2010 بیش از 500 میلیارد دلار افزایش یافته است، در حالی که 3 میلیارد و 500 میلیون نفر قعر این جدول، به میزان یک تریلیون دلار فقیرتر شده اند. این ثمره عملکرد جهانی سازی است.
در حالی که جهانی سازی به شکل نظام مند شکاف بین غنی و فقیر را بیشتر می کند، تلاش برای جهانی کردن معیار زندگی آمریکایی به نام برابری، یک آرمان احمقانه است. امکانات زمین محدود است و فعالیت های اقتصادی جهان تاکنون بیش از ظرفیت زمین برای تامین منابع و جذب ضایعات استفاده کرده است. وقتی یک آمریکایی به نسبت یک فرد ساکن در جنوب جهانی 32 بار بیشتر منابع را مصرف و 32 برابر بیشتر زباله تولید می کند، دادن این وعده که توسعه می تواند همگان را قادر به محقق کردن رؤیای آمریکایی سازد، یک کلک مجرمانه است.
گسترش جهانی سازی، توانایی انسان ها برای زنده ماندن در فرهنگ های خودشان و در مکان خودشان بر روی زمین را عمیقا از بین برده است. جهانی سازی حتی برای آنان که بهره مند ترین ذی نفع های آن قلمداد می شوند نیز ویرانگر بوده است. ادامه دادن این مسیر تعیین شده از سوی شرکت ها، تنها به فروپاشی اجتماعی، روانی و زیست محیطی بیشتر خواهد انجامید. کودکان آمریکایی چه خبر داشته باشند و چه نداشته باشند، به ما می گویند که ما باید مسیری بسیار متفاوت از این را در پیش بگیریم.
نوشته: هلنا نوربرگ هاج- استیون گورلیک[1]
ترجمه: محمود سبزواری
منبع: http://www.alternet.org/local-peace-economy/how-globalization-impacts-american-dream
[1] . Helena Norberg-Hodgeموسس و مدیر لوکال فیوچرز و از پیشگامان جنبش اقتصاد نوین. Steven Gorelick مدیر برنامه های لوکال فیوچرز و از نویسندگان کتاب «اقتصاد غذایی را به خانه بیاورید.»