مشروح ششمین جلسه از سلسله سخنرانی‌های استاد فاطمی‌نیا با موضوع «سیری در صحیفه سجادیه» در ادامه می‌آید.

به گزارش وبلاگ زندگی بهتر، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

در این شب‌ها از جمله‌های دعای نورانی ابو حمزه با هم صحبت کنیم. من لازم می‌دانم این‌ها را به عرض شما برسانم، از بزرگان، از راه‌ رفته‌ها شنیدیم. راه رفته یعنی نه این‌که فقط یک کتاب اخلاق خوانده بود، خود او راه رفته بود. از این‌ها شنیدیم که این دعای ابوحمزه یک کتاب معرفت است. این را سال‌ها در تهران، در جاهای دیگر، مؤمنین و مقدّسین آمدند و الحمدلله موفّق بودند، ولی هدف فقط ثواب بوده است. خدا آن‌قدر کریم است که ثواب را همین‌طور سرازیر می‌کند. آن استاد ما می‌گفت یک مقدار هم متوجّه بشوید که در این‌جا چه می‌گویند، این‌ها خداشناسی است، دریای نور است، واقعاً حیف است که یک کتاب طبّی باشد، دوای درد ما در آن‌جا باشد، ما این را مدام ورق بزنیم، بگوییم ارسطو گفت، جالینوس گفت، فلان کس گفت و بعد ببندیم. ما الآن این‌طور شدیم، دو، سه سطر هم ببینیم واقعاً ارسطو و جالینوس چه گفتند، مثلاً بوعلی سینا چه گفته است.

 

حدیثی در شأن کلمه‌ی رمضان

در مورد رمضان، ما در روایت‌ها داریم که می‌فرماید: «لَا تَقُولُوا جَاءَ رَمَضَانُ وَ ذَهَبَ رَمَضانُ فَإِنَّکُمْ لَا تَدْرُونَ مَا رَمَضَانُ»، (این روایت به این دو صورت در منابع آمده است:) «لَا تَقُولُوا هَذَا رَمَضَانُ وَ لَا ذَهَبَ رَمَضَانُ وَ لَا جَاءَ رَمَضَانُ»،[۱] «لَا تَقُولُوا رَمَضَانُ فَإِنَّکُمْ لَا تَدْرُونَ مَا رَمَضَانُ»[۲] نگویید رمضان آمد، رمضان رفت، چون شما نمی‌دانید رمضان چیست. می‌فرماید: «قُولُوا شَهْرُ رَمَضَانَ کَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى»[۳] خود خدا چه فرموده؟ «شَهْرُ رَمَضَانَ». سرّ است، چرا گفتند؟ نمی‌دانیم، بعضی‌ها می‌گویند رمضان از اسماء خدا است، شاید هم یک معنای دیگر دارد، به هر حال می‌فرمایند این‌طور نگویید و اگر کسی عمداً بگوید، ظاهراً در حدیث داریم که اسائه‌ی ادب حساب می‌شود. بگویید ماه رمضان، ماه رمضان گفتن کاری ندارد.

تعریف انواع لغت؛ اصلین و اصل واحد

قبلاً گفتم این بحث لغت بحث عمیقی است، خیلی هم مورد بی‌عنایتی قرار می‌گیرد. بالاخره ما قرآن و حدیث داریم، این‌ها به عربی رسیده است، اگر به زبان دیگری می‌رسید، ما در آن زبان کار می‌کردیم. حالا که در این زبان رسیده است، ما این‌ها را هم بدانیم، خوب است. علمای لغت گفتند لغت‌ها دو نوع است؛ بعضی‌ها اصل است، بعضی‌ها اصلین است، بعضی یک اصل است و بعضی دو اصل است. اصلین به آن می‌گویند که یک کلمه‌ای باشد که از حروف معیّنی تشکیل یافته باشد، ولی در مشتقّات آن معانی متعدّد باشد. مانند فاء و راء و سین، این سه حرف، اگر از این‌ها کلمه‌ای درست شد، مانند فَرس، می‌شود اسب. فِراست: تیزهوشی، فَراست یعنی اسب‌داری. کسانی که اسب‌‌داری می‌کنند، اسب پرورش می‌دهند، این فَراست است. اگر شیر حیوانی را بگیرد، می‌گویند «افتَرَسَهُ الأسَد» و به طعمه‌ی شیر فَریسه می‌گویند. این‌ها هیچ کدام ارتباطی با یکدیگر ندارد، پس اصلین است.

ولی اصل واحد به لغتی می‌گویند که در تمام مشتقّات آن فقط یک معنا حفظ می‌شود، اصل واحد است. مانند شمس، یعنی خورشید. یک آبی در حیاط مانده، آفتاب آن را داغ کرده است، به آن می‌گویند ماء مشمّس که وضو گرفتن با آب مشمّس مکروه است، البتّه نه این‌که باطل است، مکروه است. یا مثلاً شموس؛ خورشیدها، هر کاری بکنیم معنای خورشید در آن وجود دارد.

ریشه‌ی لغوی کلمه‌ی رمضان

به نظر می‌رسد که رمضان اصل واحد باشد، یعنی راء و میم و ضاد یک اصل است، شما هر کجا راء و میم و ضاد ببینید، دلالت بر یک داغی و حرارت می‌کند. مثلاً آفتاب زده و صحرایی را داغ کرده، می‌گویند: «أرْضٌ رَمْضَاء» داغ است. رمضان الف و نون دارد، به این الف و نون در این‌جا الف و نون زائد می‌گویند، یعنی زائد بر جوهر لغت است، مثل کلمه‌ی جریان. جریان چیست؟ اصل آن جَرْی است، جریان که می‌گویند، الف و نون زائده است. اگر الف و نون زائده روی کلمه‌ای بیاید، غیر منصرف می‌شود. شما در قرآن می‌خوانید: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی»[۴] با این‌که مضافٌ الیه است، باید «رَمَضانِ الَّذِی» باشد، امّا چون منصرف نیست، حالت جرّ کلمه‌ی غیر منصرف هم با فتحه می‌شود. علی کلّ حالٍ هر کجا این راء و میم و ضاد را ببینیم، داغی و حرارت از آن استفاده می‌شود، به رمضان چه ارتباطی دارد؟ وقتی در این آفتاب گرم و روزهای بلند روزه می‌گیرید، این‌ها را غنیمت بدانید.

 

حدیثی در وجه تسمیه‌ی رمضان و خاطره‌ای در همین مورد

در حدیث داریم: «سُمِّیَ رَمَضَانُ»[۵] رمضان، رمضان نامیده شد «لِأَنَّهُ تُرْمَضُ فِیهِ الذُّنُوبُ أَیْ تُحْرَقُ» برای این‌که گناهان را می‌سوزاند. من یک مرتبه از این حدیث یک نفع مادّی هم به دست آوردم، به کشور عمان رفته بودم. چون در آن‌جا شیعه خیلی کم است، مثلاً ۲۰ هزار نفر شیعه هستند. حاج علی سلطان رییس شیعیان آن‌جا هم بود، خدا او را رحمت کند، او هم به دیدن من آمد. آن‌جا نماز جمعه قدغن است که مثلاً بلندگو بیرون بگذارند، نماز ظهر و عصر خود را مثل نماز جمعه می‌خوانند، وسط آن یک حرفی می‌زنند. یک سیّدی به نام آقا نجفی بود، ایشان به انگلیسی و هندی و عربی و فارسی مسلّط بود. دید من مهمان هستم، به من گفت: تو باید در این‌جا ده دقیقه حرف بزنی، تو مهمان هستی، از جمهوری اسلامی آمدی. گفت: این‌هایی که عرب هستند هیچ، آن‌هایی که عرب نیستند، یک عدّه هندی هستند، من برای آن‌ها ترجمه می‌کنم. در آن ده دقیقه من همین حدیث را خواندم: «رَمَضَانُ تُرْمَضُ فِیهِ الذُّنُوبُ أَیْ تُحْرَقُ» رمضان گناهان را می‌سوزاند. عرب‌ها را گوش دادند و خیلی تشکّر کردند. نوبت به هندی‌ها رسید، این سیّد پشت بلندگو رفت و گفت: حضرت علّام فّهام فرمودند: رمضان گناهان را خاکستر کِرتاهه. چنان صدای تکبیری از آن‌ها بلند شد، بعد از نماز گفتند: ما باید دست شما را ببوسیم، محبّت با اعمال شاقّه! یک صف طویلی درست شد که من این حدیث را خواندم، حتماً باید ببوسند. در ضمن بوسیدن هدایا هم ردّ و بدل می‌شد. جمع کردند، من دادم به یک نفر که ادخال سرور باشد، آن بنده‌ی خدا خوشحال شد.

بیان احکام روزه

امّا اگر روزه برای کسی ضرر باشد و بگیرد، معصیت کرده است. مسائل روزه آسان است، پیچیده نیست. شما هیچ مشکلی ندارید، سالم هستید، بگیرید، اگر نگیرید عقوبت می‌شوید. امّا نه، من نگران هستم. این فقهای امام زمان دیده که شوخی نیستند، حضرت فرمود: در زمان غیبت ما این‌ها برای شما حجّت هستند. می‌فرمایند: «مَنْ خَافَ عَلَى نَفْسِهِ بَطَلَ صَوْمُهُ وَ وَجَبَ عَلَیْهِ الْإِفْطَارُ» هر کس بر خود نگران باشد، روزه‌ی او باطل است، اصلاً می‌خواهد بگیرد یا نگیرد، باطل است، افطار هم واجب است. اصلاً غصّه نخورید، اگر سالم هستید روزه بگیرید، اگر ناسالم هستید، بخورید. اگر بخورید، باز هم اجر دارید، چرا؟ «الطَّاعِمُ الشَّاکِرُ»[۶]کسی که از مسیر بندگی چیزی می‌خورد «بِمَنْزَلَهِ الصَّائِمِ الصَّابِرِ» مانند کسی است که روزه می‌گیرد و صبر می‌کند.

جایگاه ابوحمزه‌ی ثمالی

ابوحمزه (رضوان الله علیه) مرد بزرگی بود که این دعا را از حضرت امام سجّاد (علیه السّلام) یاد گرفته، برای ما نقل کرده است. در حدیث داریم که حضرت رضا (علیه السّلام) فرمود: ابوحمزه در زمان خود مثل سلمان بود در زمان خودش. خدا به این مرد توفیق داد که خدمت چهار امام شرفیاب گردید و خدمت کرد. چه سعادتی، اوّل حضرت علیّ بن الحسین، سیّد السّاجدین، دوم حضرت باقر علوم النّبیّین، سوم امام صادق (علیه السّلام)، چهارم قدری از زمان حضرت موسی بن جعفر (علیهم الصّلاه و السّلام). ابوحمزه زمان این‌ها را درک کرده و خدمت کرده است.

 

وجه تسمیه‌ی لقب ثمالی

بعضی‌ها در تهران می‌گویند شاید این‌طور باشد: ابوحمزه‌ی ثَمالی. این‌که به هیچ وجه درست نیست، ثِمالی هم بگوییم، معنا عوض می‌شود. چون عربی حساس است، یک فتحه یا کسره اصلاً معنا را زیر و رو می‌کند. سَبت به معنای شنبه است. یک نفر به نام قطرب، مثلثات عرب را جمع کرده، نسخه‌ی آن در آلمان چاپ شده است. در آن‌جا می‌گوید سبت به معنای شنبه به فتح سین است، اگر همان را سِبت بخوانیم، به معنای کفش قرمز می‌شود، اگر سُبت بخوانیم یک گلی مثل ختمی است. می‌گوید: «وَ آخِرُ الأسبُوعِ وَ هُوَ السَّبتُ» به شعر هم کشیده است. «وَ أَحمَرُ النِّعَالِ فَهُوَ السِّبتُ وَ النَّبتُ کَالخَتمِیِّ وَ هُوَ السُّبتُ» این سُبت را خیلی زیبا گفته است. می‌گوید: «تَنبُت مِن تَتَابُعِ الأَمطَارِ» این گل با باران‌های پی در پی درمی‌آید. پس این‌قدر دقیق است.

این ابوحمزه‌ی بزرگوار (رضوان الله علیه) ثُمالی است، چرا؟ علّت دارد. ایشان منسوب به یک قبیله‌ای بوده، آن قبیله با قبیله‌ای درگیر شدند و بیشتر آن‌ها کشته شدند. این جنگ‌های جاهلی در بین عرب بوده، اسلام آمد و به فریاد آن‌ها رسید. همه‌ی آن‌ها از بین رفتند، مردم گفتند: «مَا بَقِیَ مِنهُم إِلَّا ثُمالَه» این طفلک‌ها در این جنگ مردند و رفتند، از این‌ها نماند مگر ثُماله، ثُماله یعنی چه؟ «بَقِیَّهُ الشَّیء» بقیه‌ی یک چیز را «الشَّیءُ الیَسِیر» اگر ته کاسه یک ذرّه آب بماند، به آن می‌گویند ثُماله. اصلاً باقی‌مانده‌ی هر چیزی بر وزن فُعاله می‌آید، قلم را می‌تراشید، به آن زیاده‌ می‌گویند قُلامه، اضافه‌های آن. آن بیچاره‌ها مردند و فانی شدند، مردم گفتند: «مَا بَقِیَ مِنهُم إِلَّا ثُمالَه» یک چیز یسیر و کمی از این‌ها باقی ماند. پس شد ابوحمزه‌ی ثُمالی.

بیتی از قصیده‌‌‌ی لامیه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام)

و امّا ثِمال به معنای فریادرس، عماد و ستون است. حضرت ابوطالب (سلام الله علیه)، این آقای بزرگوار که اگر نبود یک لا إله إلّا الله به دست ما نمی‌رسید. آن‌قدر این آقا عزیز و بزرگ است، ایشان از تبار شعراء است، یک لامیه دارد که خود سنّی‌ها، حتّی معصّبین گفتند: نظیر لامیه‌ی ابوطالب نیامده است. در آن‌جا پیغمبر اکرم را مدح می‌کند. می‌فرماید:

«وَ أَبْیَضَ یُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ             ثِمَالُ الْیَتَامَى عِصْمَهٌ لِلْأَرَامِلِ»[۷]

پیغمبر با آن صورت سفید نازنین، می‌گوید به برکت او از ابرها باران گرفته می‌شد. چقدر زیبا گفته است، باران طلبیده می‌شد. او چه کسی بود؟ «ثِمَالُ الْیَتَامَى» پیغمبر اکرم فریادرس یتامی بود. یک دختربچّه گریه می‌کرد، طاقت نمی‌آورد، برای چه گریه می‌کنی؟ کنیز بود، گفت: یا رسول الله به من پول دادند، بروم چیزی بخرم، گم کردم. سریع لباس خود را درآورد و فروخت. این پول را بگیر و گریه نکن. پیغمبر رحمت است، امامه الرّحمه است. «ثِمَالُ الْیَتَامَى عِصْمَهٌ لِلْأَرَامِلِ» یعنی نگه‌دارنده‌‌ی زنان بی‌سرپرست و فریادرس یتیمان.

بیان خاطره‌ای در اثرگذاری منبر بزرگان

پدر من جوان بوده، می‌گفت یک جایی منبر می‌رفتیم، یک نفر از اهل تبریز نقل می‌کرد و می‌گفت یک عالم قدم خمیده عصازنان می‌رفت، گفتیم: کجا می‌روی؟ گفت: می‌خواهم پای منبر شیخ جعفر شوشتری بروم. گفتیم: شیخ جعفر شوشتری در زمان ناصر الدّین شاه بوده، مرحوم شده است. گفت: نه، یک سیّدی است که مثل او است، به آن‌جا می‌روم. ایشان شب منبر می‌رفتند، صبح چندین گمشده پیدا می‌شد. می‌گفت انگشت طلای ما گم شده بود، با دستمال بستند و در خانه‌ی ما انداختند. طرف دزدیده بود، متنبّه شده بود، نمی‌توانست بگوید من دزدیدم، آبروی او می‌رفت. پول دزدیده بودند، داخل دستمال می‌بستند و در حیاط آن شخص می‌انداختند. با همان منبرها گمشده‌ها بود که پیدا می‌شد. امّا الآن نه، هر چقدر سجع و قافیه بتراشید، هیچ اتّفاقی نمی‌افتد.

علّت ارتکاب گناه در برابر خداوند

یک چیزی در ذهن من سال‌ها مثل یک گره بود، حل نمی‌شد. دردهایی است که به هیچ کس نمی‌شود گفت، می‌گفتم خدایا، الآن بعد از چندین سال مطالعه و خاک خوردن وقتی یک بچّه‌ی هشت، نه ساله می‌آید، جلوی او مراعات می‌کنم، اگر اشتباهاً حرفی زدم، با خودم می‌گویم یعنی او شنید؟ یک وقت نرود به عموی خود بگوید، یعنی می‌رود می‌گوید؟ بعد بچّه را امتحان می‌کنم: من این‌جا یک چیزی می‌گفتم، تو این‌جا بودی؟ داشتم قصّه‌ی کلاغ‌ها را می‌گفتم، می‌گوید: نه، نگفتی کلاغ، من نشنیدم. می‌گویم الحمدلله، نشنیده است. پس من در مقابل بچّه‌ی هشت، نه ساله این‌طور مواظبت می‌کنم، ربّ الارباب من را می‌بیند، چطور گناه می‌کنم؟ یعنی واقعاً من خدا را از او کمتر می‌دانم؟ نه، حقیقتاً این‌طور نیست. بالاخره روزه می‌گیرم، اگر مستطیع شدم، به مکّه می‌روم، امّا چه می‌شود که وقتی آن بچّه می‌آید، دست و پای من می‌لرزد؟ گفتم: خدایا، چطور می‌شود که ما در برابر تو گناه می‌کنیم؟ این چطور حل می‌شود؟ بعد از ۳۰، ۴۰ سال، نهایتاً این گره با ابوحمزه حل شد.

می‌گویند در عرب شخصی بود که به او طمّاع می‌گفتند، خیلی طمع‌کار بوده، می‌گفتند مثلاً یک وقت در جایی مهمانی بود، از آن مهمانی چند طبق غذا به جایی می‌فرستادند، او در را باز می‌کرد، می‌گفت احتیاطاً باز کنم، شاید یک وقت به من هم بدهند، طمع‌کار بود. این افراد مقدّس می‌گویند بیایید به مراسم دعای ابوحمزه برویم، ثواب دارد. آدم این‌قدر طمع‌کار؟ با این‌که ثواب روی سر او می‌ریزد، امّا آن یک ذرّه را هم می‌خواهد غافل بشود و به دعا توجّهی نکند، به هر حال ثواب می‌دهند.

رعایت اعتدال بین خوف و رجاء

خدا را بشناسیم، با خدا دوست بشویم، گلایه نکنیم، چقدر خوب است با خدا دوست بشویم. نمی‌گویم مغرور بشویم و هر گناهی را مرتکب شویم، نه، این‌طور نیست، آن بی‌ادبی است. انسان محبوب را از خود نمی‌رنجاند. امّا این‌که دائماً بگوییم جهنّم، فقط این‌ها هم نیست، هم بهشت وجود دارد و هم جهنّم؛ خوف و رجاء، بین خوف و رجاء. ۵۰ درصد خوف، ۵۰ درصد رجاء. استاد من می‌گفت: اگر کسی در مقابل خانه‌ی خدا لوس شد، گفت من می‌خواهم این کفه‌ها را به هم بزنم. کفه‌ی خوف را سنگین‌تر کرد، یک گوشه‌ای نشست و ماتم گرفت، این یکی لوس شد و کفه‌ی رجاء را سنگین‌تر کرد. می‌گویند از بین این دو لوس، لوس دومی نزد خدا مقرّب‌تر است. آن کس است اهل بشارت که اشارت داند.

شرح فرازی از دعای ابوحمزه‌ی ثمالی

به سراغ متن انتخاب شده برویم. این‌ها مختاراتی است، انتخاب کردم که با شما درد دل کنیم. این‌ها را گوش کنید و ببینید حیف نیست که فقط برای ثواب این‌ها را بخوانید. در هر صورت ثواب می‌رسد، چرا خود را اذیت می‌کنید؟ «فَلَوِ اطَّلَعَ الْیَوْمَ عَلَى ذَنْبِی غَیْرُکَ مَا فَعَلْتُهُ»[۸] امام سجّاد می‌خواهد به ما یاد بدهد، نه خودش. خدایا، اگر امروز بر گناه من غیر از تو کسی مطّلع بشود، من آن کار را انجام نمی‌دهم. «وَ لَوْ خِفْتُ تَعْجِیلَ الْعُقُوبَهِ لَاجْتَنَبْتُهُ» اگر من بدانم این را ببینند، من را کتک می‌زنند و دست‌بند به دست من می‌زنند، این کار را انجام نمی‌دهم. چرا؟ مغز مطلب این‌جا است، من می‌گویم این گره ۴۰ سال من را خفه می‌کرد، خدایا، یعنی من تو را از همه کم‌تر می‌دانم؟ نه، «لَا لِأَنَّکَ أَهْوَنُ النَّاظِرِینَ» العیاذ بالله نه این‌که تو کوچک‌ترین بیننده هستی، به این منظور نیست که تو را کوچک‌ترین بیننده می‌بینم. «وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِینَ» تو را سبک‌ترین مطّلع می‌دانم. نه، این‌طور نیست. امّا چیز دیگری است که من این کار را می‌کنم، «بَلْ لِأَنَّکَ یَا رَبِّ خَیْرُ السَّاتِرِینَ»خدایا، برای این‌که تو بهترین پرده‌پوش هستی.

 

مذمّت غیبت کردن با اشاره

این می‌شنود و به دیگری می‌گوید، او هم می‌شنود و به دیگری می‌گوید، آبروی انسان را می‌برند، چیزی هم به آن اضافه هم می‌کنند. امان از مقدّس‌مآب‌ها، می‌خواهد غیبت نکند، اشاره‌ای می‌کند و می‌گوید: حالا بماند خود همین صد هزار غیبت است. به عنوان بدگویی یک اشاره بکنی، غیبت حساب می‌شود. شهید ثانی در کشف الرّیبه می‌فرماید: یک زن کوتاه قدی خدمت پیغمبر اکرم آمد، کار خود او که نبوده، به هر حال کوتاه مانده است. یکی از زنان پیغمبر در آن‌جا بود -همان کسی که می‌دانید- «الکِنَایَهُ أبلَغُ مِنَ التَّصرِیحِ». وقتی این زن مسئله پرسید و بیرون رفت، عایشه با دست خود حرکتی انجام داد که یعنی او کوتاه بود، پیغمبر فرمود: غیبت کردی. حرف نزد، فقط با دست خود اشاره‌ای کرد، فرمود: غیبت کردی. یا فرضاً چیزی از او می‌پرسند، می‌گوید خدا را شکر که ما دزد نیستیم. شهید ثانی نوشته است. می‌گوید من می‌خواهم با فلان شخص معامله کنم، چطور است؟ می‌گوید: «الحمد لله الّذی لم یجعلنی من السّارقین» الحمدلله که ما دزد نیستیم، یعنی او دزد است!

پرده‌پوشی خداوند متعال

خدایا، نه این‌که من تو را کوچک شمردم «بَلْ لِأَنَّکَ یَا رَبِّ خَیْرُ السَّاتِرِینَ» این جمله‌ها با جان انسان حرف می‌زند، جانم به قربان این دعا و صاحب آن. بلکه بهترین پرده‌پوش هستی، گناه را می‌بینی، ولی پرده می‌کشی. «وَ أَحْکَمُ الْحَاکِمینَ وَ أَکْرَمُ الْأَکْرَمِینَ» کریم‌ترین کریم هستی. «سَتَّارُ الْعُیُوبَ» عیب‌ها را می‌پوشانی. «غَفَّارُ الذُّنُوبَ» گناهان را می‌بخشی. یعنی من این‌طور جرأت پیدا کردم، نه این‌که تو را کم می‌دانم. «عَلَّامُ الْغُیُوبَ» غیب‌ها را می‌دانی. چه خدایی داریم! «تَسْتُرُ الذَّنْبَ بِکَرَمِکَ» با کرم خود، گناه را می‌پوشانی. عیب ندارد، بگذار بپوشانیم، آبروی او نرود. خدایا، تو این‌قدر به فکر ما هستی، ما هیچ به فکر تو نیستیم. او می‌خواهد آبروی من نرود. «وَ تُؤَخِّرُ الْعُقُوبَهَ بِحِلْمِکَ» آن عقوبت را با حلم خود به تأخیر می‌اندازی، مهلت می‌دهی، در این مهلت ممکن است کسی توبه کند، متنّبه می‌شود. اگر بنا بود کسی دروغ بگوید و زبان او همان‌جا خشک بشود، مهم نبود، دیگر هیچ کس دروغ نمی‌گفت. اگر غیبت بکند، زبان او خشک بشود. امّا آن‌قدر این خدا آقا و بزرگوار است، آقای اصلی خدا است، در دعاها می‌خوانید: «یَا سَیِّدَ السَّادَاتِ»آقای اصلی خدا است، آقایی به هر کس رسیده از خدا رسیده است.

مسیر رسیدن به خدای متعال

جان من به فدای سیّد السّاجدین، اگر انسان جان خود را فدای این‌ها کند، کم است، ببینید چه چیزهایی به ما یاد دادند. خدا ربّ العالمین است، این خدایی است که انبیاء را آفریده، ائمّه را آفریده است. اولیاء با نوری که از این خدا گرفتند، به جایی رسیدند. آقای بهجت چگونه به این‌جا رسید؟ امام، بزرگان، آقای طباطبایی چگونه به این‌جا رسیدند؟ از خدا است. من می‌خواهم به این خدا نزدیک بشوم، چاره‌ی آن چیست؟ چطور بروم؟ چه مراحلی را طی کنم و بروم؟ کدام اعمال را انجام بدهم؟ یک نماز هزار قل هو الله بخوانم؟ البتّه نمی‌خواهم بگویم نخوانید، می‌خواهم بگویم دین بزرگ است. می‌خواهم دوست خدا باشم، چه کار کنم؟ اشکال دارد انسان هوس کند دوست خدا بشود؟ ایرادی ندارد. خدا ربّ العالمین است.

شخصیت والای آیت الله شاه‌آبادی (رضوان الله علیه)

آقازاده‌ی مرحوم آیت الله شاه‌آبادی استاد امام (رضوان الله علیهما) تا این اواخر زنده بود، حاج شیخ محمّد شاه‌آبادی، به من گفت: یک روز یک طلبه‌ای آمد، گفت من می‌خواهم نزد آقا حاشیه‌ی ملّا عبدالله بخوانم. آقا فرمودند: نیم ساعت به ظهر مانده بیا. به آقا گفتند: شما در حدّ درس خارج هستید، شما به مجتهدها درس می‌دهید. شاگردی مثل امام داشتن که شوخی نیست. آیت الله شاه‌آبادی یک اعجوبه‌ای بوده است. می‌گویند امام فرموده بود لطیف‌ترین مردی بود که به عمرم دیدم. یکی از نزدیکان آیت الله شاه‌آبادی، سیّد بزرگواری بود که قوم و خویش ایشان بود، اگر چیزی می‌گفت، من یادداشت می‌کردم، در اصفهان بود، دیگر قدرت حرکت از او سلب شده بود، ولی مشاعر او صد درصد کار می‌کرد، چیزهای دست اوّل از آیت الله شاه‌آبادی داشت. گفت آیت الله شاه‌آبادی در حمّام بود، خزینه بود، خزینه‌ها پلّه داشتند، پلّه‌ها هم معمولاً سُر و مرطوب بود. شاه‌آبادی خود را آماده کرده بود که از حمام بیرون بیاید، تاریک هم بوده، نور در حدّی بوده که انسان جلوی پای خود را ببیند. یک سرهنگی -العیاذ بالله- گفته بود: مردک زود باش! شاه‌آبادی هیچ چیزی نگفته بود، بیرون آمده بود تا خود را خشک کند، آن سرهنگ مرده بود. به عنوان یک قطره از دریا می‌گویم، این‌ها شوخی نیست، حواس شما جمع باشد.

هر بیشه گمان مبر که خالی است            باشد که پلنگ خفته باشد

گفتند سرهنگ مرد. می‌گفت ایشان به شدّت گریه می‌کرد، می‌گفت ای کاش یک چیزی به او می‌گفتم، اگر یک چیزی به او می‌گفتم، نمی‌مرد. این‌ها اسرار است، بماند.

إنّما الکلام آن طلبه می‌گوید من می‌خواهم یک حاشیه بخوانم، می‌گوید: از فردا بیا. گفتند: وقت شما حیف نیست؟ چون حاشیه‌ی ملّا عبدالله در منطق است، البتّه در نوع خودش کتاب مهمّی است، ولی بالاخره در عرف طلبگی از کتاب‌های اوّلیه‌ی طلبگی است. گویا آیت الله شاه‌آبادی را مذمّت کردند، یعنی چه یک طلبه وقت شما را بگیرد؟ فرمودند: در کره‌ی زمین یک نفر هوس کرده نزد شاه‌آبادی حاشیه بخواند، حالا شما می‌گویید من او را مأیوس کنم؟

توانایی بالقوّه‌ی انسان برای رسیدن به خدا

من یا شما هوس کردیم به خدا نزدیک بشویم، چه اشکالی دارد؟ اشکال ندارد، امّا باید در تطبیق اشتباه نکنیم. واقعاً در بعضی چیزها افراط می‌شود، می‌‌گوید: چه کار کنم این اتّفاق بیفتد؟ چه کار کنم یعنی چه؟ درد و دوا، همه یک‌جا در اختیار تو است. طبیب نفوس عالم، سلطان اولیاء امیر المؤمنین (أرواحنا له الفداء) می‌فرمایددَوَاؤُکَ فِیکَ وَ مَا تَشْعُرُ وَ مَا تَنْظُرُ»[۹] دوا در خود تو است، آن را نمی‌بینی. «وَ دَاؤُکَ مِنْکَ وَ مَا تَنْظُرُ» درد تو هم از خود است و آن را هم نمی‌بینی. فکر می‌کنی چه بسا ۷۰، ۸۰ کیلو وزن تو است، این انسان نهایتاً صد کیلو است، باز هم نسبت به چیزهای دیگر چیز کوچکی است. سلطان اولیاء، طبیب نفوس می‌فرماید: «أَ تَزْعَمُ أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیرٌ» فکر کردی یک جرم صغیری هستی؟ خود را خیلی ارزان می‌فروشید. قیمت شما خیلی بالا است، امّا ارزان می‌فروشید. «أَ تَزْعَمُ أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیرٌ» فکر کردی جرم کوچکی هستی، امّا «وَ فِیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ» خدا در تو عالمی بزرگ‌تر از این عالم جای داده است. از تو می‌شود آیت الله قاضی درست کرد، از تو می‌شود آیت الله بهاء الدّینی درست کرد. اگر آن‌طور هم نشدی، خود تو آدم خوبی نباش. لازم نیست همه‌ی ما زبده العارفین بشویم، عمده المکاشفین بشویم، فقط آدم خوبی باشیم، حدّاقل در خانه زبان خود را نگه دار. در این ماه رمضان باید با خدا قرار بگذاریم، مواظب زبان‌های خود باشیم.

تهذیب نفس قبل از رسیدن به خدا

من می‌خواهم نزد خدا بروم، چطور بروم؟ چند رکعت نماز بخوانم؟ چه کار کنم؟ کجا نوشته؟ این‌ها عوام‌بازی است، همه‌ی این‌ها اطوار است. من نمی‌دانم چرا ما از چیزهای اصلی بی‌خبر افتادیم، به دنبال فروعات می‌گردیم. این آقا یا خانم در منزل خیلی بداخلاق است، امّا تا من را می‌بیند، می‌گوید: من دیشب اسرار الصّلاه میرزا جواد آقا را می‌دیدم. شما اشتباه می‌کردی، برو خود را ورق بزن، زبان خود را درست کن. بچّه اوّل چهار دست و پا راه می‌رود، بعد می‌دود. این‌ها می‌خواهند از همان اوّل پرواز کنند.

سهولت در انجام امور دینی

می‌گوید: اگر چنانچه یک مقدار با خود خلوت کنی، یک برنامه بگذار، بگو بعد از این دیگر داد نمی‌زنم، پرخاش نمی‌کنم، نماز هم می‌خوانم. از تو کوه کندن که نمی‌خواهند! «یُریدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»[۱۰] خدا برای شما آسانی می‌خواهد، نه سختی. یک ذرّه خراش برداری، می‌گوید وضوی جبیره بگیر. نمی‌توانی ایستاده نماز بخوانی، نشسته بخوان. نمی‌توانی روزه بگیری، نگیر. کسانی که مریض هستند و روزه‌ی خود را می‌خورند، احساس گناه می‌کنند.

راه رسیدن به خدا از زبان امام سجّاد (علیه السّلام)

من می‌خواهم نزد خدا بروم، امام سجّاد جواز می‌دهد. قربان شما بروم، اگر این جمله را نمی‌فرمودید، ۵۰ سال، صد سال عرفان می‌خواندیم، به ذهن ما نمی‌رسید. آن چیست؟ کدام دعا را بخوانم؟ نمی‌خواهد هیچ دعایی را بخوان. می‌خواهی به خدا نزدیک بشوی، اوّل از زبان شروع کن. پرخاش نکن، عصبانی نشو، غیبت نکن. نمازها را هم که می‌خوانی، چیزهای دیگر را هم که می‌دانی. «وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَهِ»[۱۱] خدایا کسی که می‌خواهد نزد تو بیاید، راه او کوتاه است. وقتی دل تو به خاطر انجام گناهی می‌شکند، همان آن نزد خدا هستی. می‌گویی من چرا این کار کردم؟ همان لحظه نزد خدا هستی. فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَهِ قُلُوبُهُمْ لِأَجْلِی»[۱۲] من نزد کسانی هستم که دل آن‌ها برای من شکسته است. «لِأَجْلِی» مهم است. یک وقت شخصی یک قالی نخ ابریشم دارد، خیلی ارزش دارد. مادبزرگ او به خانه‌ی آن‌ها آمده و قلیان کشیده، یک آتشی افتاد و آن قالی را سوراخ کرد. دل او شکست، این «للقالی» است، برای خدا نیست. خانم او گفت: دیگر با من حرف نزن، دل او شکست، امّا چرا؟ «للخانم»، آن‌جا بحث عوض می‌شود. امّا این‌جا نه کسی چیزی می‌گوید، همه احترام و عزّت می‌گذارند، امّا خود او می‌گوید: این چه کاری بود من کردم؟ «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَهِ قُلُوبُهُمْ لِأَجْلِی»من نزد کسانی هستم که دل آن‌ها به خاطر من شکسته است. راه خیلی نزدیک است. «وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَهِ».[۱۳]

«وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

منبع:ثقلین